خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشتاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشتاب
لغتنامه دهخدا
اشتاب . [ اِ / اُ ] (اِمص ) شتاب . (جهانگیری ) (برهان ). تعجیل . (برهان ). عجله : نشستند بر نرم ریگ کبودبه اشتاب خوردند چیزی که بود. فردوسی .که این باره را نیست پایاب اوی درنگی شود شیر ز اشتاب اوی . فردوسی .یکایک رسن خواستند آن زمان به اشتاب بستندش ا...
-
جستوجو در متن
-
اشتا
لغتنامه دهخدا
اشتا. [ اِ / اُ ] (اِمص ) عجله . شتاب . (برهان ). اشتاب .
-
اشتاو
لغتنامه دهخدا
اشتاو. [ اِ / اُ ] (اِمص ) بمعنی اشتاب است که شتاب و تعجیل باشد، چه در فارسی با به واو و برعکس تبدیل می یابد. (برهان ). و رجوع به شعوری ج 1 ص 149 شود.
-
دلق
لغتنامه دهخدا
دلق . [ دَ ] (اِ) در بیت ذیل از مولوی مخفف دلقک است که نام مسخره ای است معروف : که ز ده دلقک بسیران درشت چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرای شاه خلق تا چرا آمد چنین اشتاب دلق .
-
اشنا
لغتنامه دهخدا
اشنا. [ اَ ] (اِ) گوهر گرانمایه . (برهان ). گوهر گرانبها. (سروری ) (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). درمجمع الفرس بمعنی جواهر ذی قیمت است . (شعوری ج 1 ص 98). گوهر گران قیمت . (جهانگیری ). || شناکننده و آب ورز. (برهان ). شناکننده که ...
-
ذماری
لغتنامه دهخدا
ذماری . [ ذِ ری ی ] (ص نسبی ) سمعانی گوید نسبت است به قریه ای به یمن به شانزده فرسنگی صنعاء موسوم به ذمار. و حکی ان ّ الأسود العبسی کان معه شیطانان یقال لأحدهما سحیق و للاخر شقیق ، کانا یخبرانه بکل ّ شی ٔ یحدث من امرالنّاس فسار الأسود حتّی اخذ ذما...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اُ ] (حرف ) همزه ٔمضمومه . در کلمات ذیل گاه همزه ٔ مضمومه حذف شود: ستخوان ، بجای استخوان : آنگه بیکی چرخشت اندر فکندْشان بر پشت لگد بیست هزاران بزندْشان رگها ببردْشان ستخوانها بکندْشان پشت و سر و پهلوی بهم درشکندْشان . منوچهری .پوست هر یک بفکند ...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو.علی بِن ْ براهیم از شهر موصل بی...
-
شتاب
لغتنامه دهخدا
شتاب . [ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچگی . تندی . مقابل درنگ و آهستگی . تعجیل . م...