اشداخلغتنامه دهخدااشداخ . [ اَ ] (اِخ ) وادیی است به عقیق مدینه . (منتهی الارب ). محلی است به عقیق مدینه .(مراصد الاطلاع ). و یاقوت آرد: ابووجزة. سعدی گوید:تأبد القاع من ذی العش فالبیدُفتغلمان فاشداخ فعبود.(معجم البلدان ).
اشدخلغتنامه دهخدااشدخ . [ اَ دَ ] (ع اِ) شیر بیشه . || (ص ) فرس اشدخ ؛ اسب سپیدروی . (منتهی الارب ). از رنگهای اسبهاست هر گاه سپیدی ، پیشانی اسب را پر کند و به چشمان آن نرسدگویند اشدخ . و رجوع به غره شود. (از صبح الاعشی ج 2 ص 19</sp