اشراسلغتنامه دهخدااشراس . [ اَ / اِ ] (اِ) برواق . بوته ٔ سریش . این کلمه بصورتهای : اسراس ، رسراس ، سیراس ، ارشاس ، اشراسن و اشواس در کتب مختلف آمده است . (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشتراش
اشرازلغتنامه دهخدااشراز. [ اِ ] (ع مص ) در سختی و ناپسندی انداختن کسی را. یقال : اشرزه اﷲ؛ ای القاه فی مکروه لایخرج منه . (منتهی الارب ). اشرز اﷲ فلاناً؛ اوقعه فی شدة و مهلکة لایخرج منها. (اقرب الموارد).
اسراشلغتنامه دهخدااسراش . [ اَ / اِ ] (اِ) اسقولوس . (بحر الجواهر). سریش . (بحر الجواهر). اصل الخنثی . رسراس . اسراس . رجوع به آسفدلس شود.
حصیرپوشلغتنامه دهخداحصیرپوش . [ ح َ ] (ن مف مرکب ) پوشیده به حصیر: سقف خانه را حصیرپوش کردن ؛ بر بالای تیرها حصیرافکندن و بر زبر آن شفته ریختن و سپس کاه گل کردن .
اشتراشلغتنامه دهخدااشتراش . [ اِ ت ِ ] (اِ) غری . در فارسی سریشم و در هندی سریش است . (الفاظ الادویه ). و رجوع به غری شود. صحیح کلمه اشراس است که در دزی ضبط شده است . رجوع به اشراس شود.
اصل الخنثیلغتنامه دهخدااصل الخنثی . [ اَ لُل ْ خ ُ ثا ] (ع اِ مرکب ) اشراس . (فهرست مخزن الادویه ) (اختیارات بدیعی ) (تحفه ). بیخ گیاه سریشم . و رجوع به الفاظ الادویه ، و اشراس و خنثی شود.
عروقالغتنامه دهخداعروقا. [ ] (اِ) چیزی است که اهل نصیبین در سیاهی موی مستعمل دارند. و گفته اند که اشراس است . (مخزن الادویة).