پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
اسهارلغتنامه دهخدااسهار. [ اِ ] (ع مص ) بیدار داشتن . (منتهی الارب ). بیدار گردانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بیدار کردن . بی خواب کردن . تأریق .
اشعارلغتنامه دهخدااشعار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شِعر. نظمها. بیتها. (از فرهنگ نظام ). || ج ِ شَعر. (اقرب الموارد). رجوع به شِعر و شَعر شود.
اشعارلغتنامه دهخدااشعار. [ اِ ] (ع مص ) آگاهی و اطلاع دادن . (فرهنگ نظام ). اشعره الامر؛ آگاهانید وی را از آن کار و کذا اشعره بالامر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شعار پوشانیدن کسی را. || اشعر الجنین ؛ موی برآورد بچه در شکم مادر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشعر الخف ؛ موی را داخ
اشهارلغتنامه دهخدااشهار. [ اِ ] (ع مص ) معروف کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشهار امر؛ آشکار کردن و شهرت دادن آن . (از المنجد). || انتشاردادن . نشر کردن : آنکه اخبار و آثار که تاغایت وقت در حجب استتار کتمان پنهان مانده بر منصه ٔاظهار جلوه ٔ اشهار دهد. (رشیدی ). || ی
تئوکریتلغتنامه دهخداتئوکریت . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) شاعر یونانی است که در حدود سالهای 300 تا 310 ق . م . متولد شد. از او است : «منظومه ها» و «کتیبه ها» . وی مبتکر اشعار روستایی است . در آثار وی حساسیت ، قدرت تصور، مشاهدات واقعی و قد
اشعارلغتنامه دهخدااشعار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شِعر. نظمها. بیتها. (از فرهنگ نظام ). || ج ِ شَعر. (اقرب الموارد). رجوع به شِعر و شَعر شود.
اشعارلغتنامه دهخدااشعار. [ اِ ] (ع مص ) آگاهی و اطلاع دادن . (فرهنگ نظام ). اشعره الامر؛ آگاهانید وی را از آن کار و کذا اشعره بالامر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شعار پوشانیدن کسی را. || اشعر الجنین ؛ موی برآورد بچه در شکم مادر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشعر الخف ؛ موی را داخ
اشعارفرهنگ فارسی عمیدآگاه کردن؛ آگاهی دادن؛ خبر دادن؛ آگاهانیدن.⟨ اشعار داشتن (کردن): (مصدر متعدی)۱. خبر دادن؛ باخبر کردن؛ آگاه کردن.۲. (مصدر لازم) آگاهی داشتن.
اشعارلغتنامه دهخدااشعار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شِعر. نظمها. بیتها. (از فرهنگ نظام ). || ج ِ شَعر. (اقرب الموارد). رجوع به شِعر و شَعر شود.
اشعارلغتنامه دهخدااشعار. [ اِ ] (ع مص ) آگاهی و اطلاع دادن . (فرهنگ نظام ). اشعره الامر؛ آگاهانید وی را از آن کار و کذا اشعره بالامر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شعار پوشانیدن کسی را. || اشعر الجنین ؛ موی برآورد بچه در شکم مادر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اشعر الخف ؛ موی را داخ
اشعارفرهنگ فارسی عمیدآگاه کردن؛ آگاهی دادن؛ خبر دادن؛ آگاهانیدن.⟨ اشعار داشتن (کردن): (مصدر متعدی)۱. خبر دادن؛ باخبر کردن؛ آگاه کردن.۲. (مصدر لازم) آگاهی داشتن.