اشکباریلغتنامه دهخدااشکباری . [ اَ ] (حامص مرکب ) اشک باریدن . گریستن : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .و رجوع به اشک باریدن شود.
اشکبارلغتنامه دهخدااشکبار. [ اَ ] (نف مرکب ) اشک ریز. گریان . اشکباران . اشک افشان : من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده . خاقانی .عمر تو گم شد بخنده ترک بخنده سود تو از چشم اشکبار چه خیزد. <
اشکبازلغتنامه دهخدااشکباز. [ اَ ] (نف مرکب ) اشک فشان و اشک ریز مثله و اشک ریزان مزیدعلیه و جمع آن و نیز اشک ریختن چون آبریزان و گلریزان که بمعنی ریختن آب و گل است ... : ز زور گریه برون آوریم دریا راز اشکبازی ما جای پرگهر تنگ است . ظهوری (از
زرکوبیلغتنامه دهخدازرکوبی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل زرکوب . طلاکاری . (فرهنگ فارسی معین ) : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .|| (ص نسبی ) زرکوبی شده . هر چیزی که روی آن طلاکوبی شده باشد. (فرهنگ فارسی مع
نقره کاریلغتنامه دهخدانقره کاری . [ن ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل نقره کار : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .بر عطارد ز نقره کاری دست رنگی از کوزه ٔ رصاصی بست .<p class
ناصر بنارسیلغتنامه دهخداناصر بنارسی . [ ص ِ رِ ب ِ رِ ] (اِخ ) محمد ناصرخان بن محمد سعیدخان طباطبائی از شاعران پارسی گوی بنارس هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن «به اصلاح میرزا محمدحسن قتیل بر زمین شعر قدم توجه گذاشت ». او راست :گرمی شوق نگر کز دم تیغ فرهاددر دل سنگ هم آخر شرری پیدا شد.
گل ابرلغتنامه دهخداگل ابر. [ گ ُ ل ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تکه ٔ ابر. قطعه ٔ ابر. (آنندراج ) (بهار عجم ) (غیاث ) : چرا خرقه پوشی نزیبد به شاه گل ابر زیباست بر دور ماه . ملاطغرا (از آنندراج ).در شفق هر گل ابر آینه خور