خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشکوفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشکوفه
لغتنامه دهخدا
اشکوفه . [ اُ ف َ / ف ِ ] (اِ) شکوفه و بهار درخت باشد.(رشیدی ) (برهان ). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام ). شکوفه : این شقایق منع نو اُشکوفه هاست که درخت دل برای آن نَماست .مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 بیت 4462).بانگ اشک...
-
جستوجو در متن
-
مرش
لغتنامه دهخدا
مرش . [ م ِ ] (اِ) مِراش . قی و استفراغ . (ناظم الاطباء). شکوفه . اشکوفه .
-
بشکوفه
لغتنامه دهخدا
بشکوفه . [ ب ِ ف َ / ف ِ ] (اِ) اشکوفه . شکوفه و بهار درخت باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نزدیک به پهلوی ویشکوفک و لغت یهودی ایرانی گوشکوفتن . شکوفه . (جهانگیری ) (از رشیدی ).شکوفه که چیزی است شبیه به گل که از درختان میوه دا...
-
مهوع
لغتنامه دهخدا
مهوع . [ م ُ هََ وْ وِ ] (ع ص ) دل آشوب . قی آور. اشکوفه آور. آنچه باعث بهم برآمدن دل و استفراغ شود. || نفرت انگیز.
-
دل بهم خوردن
لغتنامه دهخدا
دل بهم خوردن . [ دِ ب ِ هََ خوَر / خُر دَ ] (مص مرکب ) حال تهوع پیدا کردن . (فرهنگ عوام ). تهوع . استفراغ . اشکوفه افتادن .
-
دل بهم خوردگی
لغتنامه دهخدا
دل بهم خوردگی .[ دِ ب ِ هََ خوَر / خُر دَ / دِ ] (حامص مرکب ) استفراغ . شکوفه . اشکوفه . تهوع . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
بشکونه
لغتنامه دهخدا
بشکونه . [ ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) گل و شکوفه . (ناظم الاطباء) و رجوع به بشکوفه و شعوری ج 1 ورق 209 شود. || استفراغ و قی بسیار و مکرر. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشکوفه و اشکوفه شود.
-
بالا آوردن
لغتنامه دهخدا
بالا آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) صعود دادن . از پائین ببالا بردن . برآوردن .- بالا آوردن ساختمان ؛ ساختمانی را بمرحله ٔ پوشش درآوردن .- بالا آوردن غذا ؛ بمجاز استفراغ کردن .قی کردن . هراش کردن . برگرداندن . اشکوفه فتادن کسی را.
-
اشکفه
لغتنامه دهخدا
اشکفه . [ اِ ک ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) بهار وشکوفه ٔ درخت . (برهان ) (آنندراج ). اشکوفه . (فرهنگ ضیاء). رجوع به شعوری ج 1 ص 149 شود. زهر. شکوفه ٔ درخت . (ناظم الاطباء). || قی و استفراغ . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غثیان . منش گردا. هراش .
-
عق گرفتن
لغتنامه دهخدا
عق گرفتن . [ ع ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). تهوع دست دادن . اشکوفه افتادن . || غالباً به معنی مجازی و برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به عق و عق زدن و عق شدن و...
-
عق زدن
لغتنامه دهخدا
عق زدن . [ ع ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) به دل آشوبه مبتلی شدن . استفراغ کردن . حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن . اشکوفه افتادن بر کسی . || گاهی زنان برای نشان دادن انزجار و نفرت خود از چیزی گویند:عق زدم یا داشتم عق میزدم . (از فرهنگ لغات عامیانه ). رجو...
-
شگوفه
لغتنامه دهخدا
شگوفه . [ ش ِ ف َ / ف ِ ] (اِ) شکوفه . (ناظم الاطباء). گل درخت میوه . || مطلق غنچه و گل . (آنندراج ). رجوع به شکوفه شود.- شگوفه رنگ ؛ کنایه از سفید است . (آنندراج ) : شگوفه رنگ شد مویت چو سرو آن به که برنایی به رعنایی که بر پیران نزیبد کسوت زیبا. جم...
-
عق شدن
لغتنامه دهخدا
عق شدن . [ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). اشکوفه افتادن کسی را: به سبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرورفته است عق ام میشود از آن سوتر روم . (معارف بهأولد ص 30). و...
-
کبز
لغتنامه دهخدا
کبز. [ ک َ ] (ص ) گنده و سطبر. (آنندراج ) : در فلان بیشه درختی هست سبزبس بلند و هول و هر شاخیش کبز. مولوی .جملگی روی زمین سرسبز شدشاخ خشک اشکوفه کرد و کبز شد. مولوی . || فربه . قوی . (یادداشت مؤلف ) : زان ندا دین ها همی گردند کبزشاخ و برگ دل همی گرد...