اشک ریزانلغتنامه دهخدااشک ریزان . [ اَ ] (نف مرکب ) چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء) : همه منکوب و پریشان و منخوب و اشکریزان و حیران . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 455).بریحان نثار اشکریزان بقرآن و چراغ صبح خیزان . <p c
رزان رزانلغتنامه دهخدارزان رزان . [ رَ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) رنگارنگ : تا بامداد سوی رز آمد خزان خزان شد بر مثال دست بریشم رزان رزان .لامعی .
چیرجانلغتنامه دهخداچیرجان . (اِخ ) از مزارع کوهستانی سیرجان کرمان است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 336).
ریجانلغتنامه دهخداریجان . (اِخ ) دهی از بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 120 تن سکنه است و آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
اشک پیمایلغتنامه دهخدااشک پیمای . [ اَپ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) اشکبار. اشک ریزان : غم رفتگان در دلم جای کرددو چشم مرا اشک پیمای کرد.نظامی .
اشک ریزانلغتنامه دهخدااشک ریزان . [ اَ ] (نف مرکب ) چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء) : همه منکوب و پریشان و منخوب و اشکریزان و حیران . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 455).بریحان نثار اشکریزان بقرآن و چراغ صبح خیزان . <p c
نمک افشانلغتنامه دهخدانمک افشان . [ ن َ م َ اَ ] (نف مرکب ) نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند. || گریان . اشک ریزان : چون بر این خوان نمک بی نمکی است دیده از غم نمک افشان چه کنم . خاقانی .نمک افشان شدم از دیده کنون شکرافشان شوم ان شأ
عزادارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ار، گریان، گریهکنان، اشکریزان، غمگین، محنتزده، عزیزمرده، مادرمرده، مصیبتدیده، مصیبتزده، ماتمدیده، ماتمزده، درسوگ نشسته، ماتمگرفته، نوحهخوان، مصیبتخوان اشکبار، تَر [◄ نمناک 341]