پیاستولغتنامه دهخداپیاستو. (اِ) بیاستو. دهان دره . خمیازه : پیاستو نبود خلق را مگر بدهان ترا بکون بود ای کون بسان دروازه . معروفی .|| بوی دهان . (شعوری ج 1 ص 261). ن
هستولغتنامه دهخداهستو. [ هََ ] (اِ) دانه و استخوان میوه ها را گویند، مانند دانه ٔ زردآلو و شفتالو و غیره . (برهان ). هسته . خستو. خسته . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || حق و درستی و حقایق اشیاء. (برهان ) (جهانگیری ). || (ص ) خستو. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). شخصی را نیز گویند که اقرار و اعتراف به چی
اشتولغتنامه دهخدااشتو. [ اَ ] (اِ) انگِشت و زغال . (برهان ):اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکددرون کوره ٔ دوزخ لهب شود اشتو. منصور شیرازی (از فرهنگ نظام ).|| جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان ). انگشتدان .(جهانگیری ). نسخه ٔ خطی انگشتانه . (فرهنگ ن
اصطفاءلغتنامه دهخدااصطفاء. [ اِطِ ] (ع مص ) برگزیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 4) (زوزنی ) (آنندراج ). اختیار و برگزیدن . (فرهنگ نظام ). برگزیدن و برگزیدگی . (از منتخب و لطائف ) (غیاث ). برگزیدگی کسی را. (ناظم الاطباء). گزیدن
اصطفافلغتنامه دهخدااصطفاف . [ اِ طِ ] (ع مص ) بصف ایستادن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). صف بسته ایستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). رسته شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بصف و رجه ایستادن . صف بستن . به رژه ایستادن .
اصطفاقلغتنامه دهخدااصطفاق . [ اِ طِ ] (ع مص ) جنبیدن درخت از باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اصطفاق اشجار؛ تکان خوردن و جنبیدن آنها از باد. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || جنبیدن تارهای عود از زخمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . آواز دادن رودها و آنچه بدان ماند.
اصطفانلغتنامه دهخدااصطفان . [ اِ طِ ] (اِخ ) واعظ اسکندرانی . او راست : کتاب الاحکام . (از فهرست ابن الندیم ). ظاهراً وی اصطفن یا اصطفانوس اسکندرانی است . رجوع به اصطفن اسکندرانی شود.
اصطفانلغتنامه دهخدااصطفان . [ اِ طِ ] (اِخ ) ابن بسیل یا اصطفن بن باسیل . یکی از مترجمان بود که در عهد عباسیان بسیاری از کتب طبی را از یونانی بعربی و سریانی برگردانیده است . وی از شاگردان حنین بن اسحاق (194 - 260 هَ . ق .) بود
اخیلغتنامه دهخدااخی . [ اَ ] (ع اسم + ضمیر) برادر من . || (اِ مرکب ) نامی که فتیان هم طریقتان خود را بدان مخاطب می داشتند : اطلس چی دعوی چی رهن چی ترک شد سرمست در لاغ ای اخی .مولوی .چشم چون نرگس فروبندی که چی هین عصایم کش که ک
اصطفن الراهبلغتنامه دهخدااصطفن الراهب . [ اِ طَ ف َ نِرْ را هَِ ] (اِخ ) او را میخائیل نیز می گفته اند. او بموصل در نمازخانه ٔ ترسایان بود و گویند وی بعمل اکسیر تام رسیده بود. پس از مرگ او بموصل کتابهای وی بدست افتاد و من بعض آنها را دیدم . از جمله ٔ کتب اوست : کتاب الرشد. کتاب ماحدثناه . کتاب الباب
اصطفاءلغتنامه دهخدااصطفاء. [ اِطِ ] (ع مص ) برگزیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 4) (زوزنی ) (آنندراج ). اختیار و برگزیدن . (فرهنگ نظام ). برگزیدن و برگزیدگی . (از منتخب و لطائف ) (غیاث ). برگزیدگی کسی را. (ناظم الاطباء). گزیدن
اصطفافلغتنامه دهخدااصطفاف . [ اِ طِ ] (ع مص ) بصف ایستادن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). صف بسته ایستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). رسته شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بصف و رجه ایستادن . صف بستن . به رژه ایستادن .
اصطفاقلغتنامه دهخدااصطفاق . [ اِ طِ ] (ع مص ) جنبیدن درخت از باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اصطفاق اشجار؛ تکان خوردن و جنبیدن آنها از باد. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || جنبیدن تارهای عود از زخمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . آواز دادن رودها و آنچه بدان ماند.
اصطفانلغتنامه دهخدااصطفان . [ اِ طِ ] (اِخ ) واعظ اسکندرانی . او راست : کتاب الاحکام . (از فهرست ابن الندیم ). ظاهراً وی اصطفن یا اصطفانوس اسکندرانی است . رجوع به اصطفن اسکندرانی شود.