اصول متعارفهلغتنامه دهخدااصول متعارفه . [ اُ ل ِ م ُ ت َ رَ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اصناف سه گانه ای که در فواتح علوم وضع کنند. صنف اول آنچه به هَلیّت تنها وضع کنند، و آن مبادی علم باشد، و آنرا مقدمات موضوعه خوانند، و خالی نبود از آنکه بنفس خود بَی
حصوللغتنامه دهخداحصول . [ ح ُ ] (ع مص ) حاصل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحاصل آمدن . بحاصل شدن . به دست آمدن . حاصل گردیدن . پیدا شدن . (دهار). باقی ماندن . (آنندراج ) : اقوال پسندیده مدروس گشته ... و عالم غدار... بحصول این ابواب تازه روی و خندان . (کلیله و د
یاصوللغتنامه دهخدایاصول . (ع اِ) اصل و بن و بیخ وریشه و نژاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و الیاصول ،الاصل ، قال ابووجزة:و الیاصول ، الاصل . قال ابووجزة:یهز روقی رمالی کانهماعودا مداوس یأصول و یأصول .یرید اصل و اصل . صاحب اللسان آن را در ترکیب «و ص ل » آورده است و صاحب قاموس ذ
اسوللغتنامه دهخدااسول . [ اَ وَ ] (ع ص ) آنکه در زیر ناف وی سستی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب ). آنکه شکم فروهشته باشد. آنکه فرود ناف او آویخته باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث : سَوْلاء. ج ، سول . || سحاب اسول ؛ ابر سست و فروهشته . ابر فروهشته بر زمین .
اشوللغتنامه دهخدااشول . [ اُ ] (ع اِ) لغت نبطی است بمعنی رسنها، بدان جهت که بدان می پیمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
متعارفهلغتنامه دهخدامتعارفه . [ م ُ ت َ رَ ف َ ] (ص نسبی ) مؤنث متعارف .- اصول متعارفه . رجوع به همین کلمه شود.- علوم متعارفه . رجوع به علوم شود.
اصول موضوعهلغتنامه دهخدااصول موضوعه . [ اُ ل ِم َ / مُو ع َ / ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مبادی تصدیقی که مخاطب بواسطه ٔ حسن ظن به متکلم به صحت آنها معترف است . مبادی ناآشکاری که بخودی خود در علم مسلم نباشند و بر سبیل حسن ظن آنها
مبادیلغتنامه دهخدامبادی . [م َ ] (ع اِ) ج ِ مبداء. (دهار) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آغازها. (آنندراج ). آغازها و مبدأها و اصل و بنیاد. (ناظم الاطباء) : و هم مبادی و اوایل آگهی خود را از حواس گیرد. (مصنفات باباافضل ).- مَبادی آداب ؛ آنکه
اسپینزالغتنامه دهخدااسپینزا. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) اسپینوزا. باروخ . فیلسوف هلاندی ، مولد آمستردام 1632 م . وی از خانواده ای یهودی و متمول بود و علوم عالیه و زبانهای قدیم و مخصوصاً عبری را بیاموخت و در ملل و نحل ، سیاست و نقدآئین یهود تبحر یافت . وی فریفته ٔ فلسفه ٔ
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اَص ْ وَ ] (ع ن تف ) جهنده تر بر کسی . حمله کننده تر.- امثال : اصول من حمل .و رجوع به صول و صولة شود.
اصولفرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ اصل] = اصل۲. (فقه) علوم شرعی که از چهار اصلِ کتاب، سنت، اجماع، و قیاس تشکیل میشود.۳. (موسیقی) هفده آواز اصلی در موسیقی قدیم ایرانی.⟨ اصول دین: در اسلام، اصولی که این دین مبتنی بر آن است و عبارتند از: توحید، نبوت، و معاد. در مذهب شیعه دو اصل عدل و امامت نیز اضافه می
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصل . اساسها و بیخ و بن ها. (فرهنگ نظام ). اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است . (آنندراج ) (غیاث ). ریشه ها، و اصول و فروع ؛ ریشه ها و شاخه ها. (ناظم الاطباء).- اصول اظفار ؛ بن های ناخن . || قواعد. قوانین . پایه ها. قواعد
ماءالاصوللغتنامه دهخداماءالاصول . [ ئَل ْ اُ ] (ع اِ مرکب ) مایعی دارویی است که ظاهراً از بیخ نباتی چند گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دارویی که از بیخ و تخم و روغن گیاهان تهیه می شده و در معالجه ٔ صداع بکار می رفته است . در هدایة المتعلمین فی الطب در باب صداع آمده است :</spa
یاصوللغتنامه دهخدایاصول . (ع اِ) اصل و بن و بیخ وریشه و نژاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و الیاصول ،الاصل ، قال ابووجزة:و الیاصول ، الاصل . قال ابووجزة:یهز روقی رمالی کانهماعودا مداوس یأصول و یأصول .یرید اصل و اصل . صاحب اللسان آن را در ترکیب «و ص ل » آورده است و صاحب قاموس ذ
اصابعالاصوللغتنامه دهخدااصابعالاصول . [ اَ ب ِ عُل ْ اُ ] (ع اِ مرکب ) مترجم صیدنه ٔ ابوریحان وصف نبات آن نکرده وگفته این دوایی هندی است تخم آن مستعمل بلاد ما و شبیه به شلتوک ، چون ساعتی در دهان نگاه دارند پوست آن شق شده مغزی از آن ظاهر گردد مانند پنبه و در تحریک باه بسیار مؤثر. حکیم میر عبدالحمید
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اَص ْ وَ ] (ع ن تف ) جهنده تر بر کسی . حمله کننده تر.- امثال : اصول من حمل .و رجوع به صول و صولة شود.
ادا اصوللغتنامه دهخداادا اصول . [ اَ اُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادا و اصول . ناز. نمودن کراهت و غیره .