اصول هندسهلغتنامه دهخدااصول هندسه . [ اُ ل ِ هَِ دِ س َ / س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قواعد اصلی و اساسی دانش هندسه . رجوع به هندسه شود. || (اِخ ) نام کتابی که آنرا به افلاطون نسبت داده اند. (ابن الندیم ). و گویند قسطا آنرا ترجمه کرده است . رجوع به تاریخ علوم عق
حصوللغتنامه دهخداحصول . [ ح ُ ] (ع مص ) حاصل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحاصل آمدن . بحاصل شدن . به دست آمدن . حاصل گردیدن . پیدا شدن . (دهار). باقی ماندن . (آنندراج ) : اقوال پسندیده مدروس گشته ... و عالم غدار... بحصول این ابواب تازه روی و خندان . (کلیله و د
یاصوللغتنامه دهخدایاصول . (ع اِ) اصل و بن و بیخ وریشه و نژاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و الیاصول ،الاصل ، قال ابووجزة:و الیاصول ، الاصل . قال ابووجزة:یهز روقی رمالی کانهماعودا مداوس یأصول و یأصول .یرید اصل و اصل . صاحب اللسان آن را در ترکیب «و ص ل » آورده است و صاحب قاموس ذ
اسوللغتنامه دهخدااسول . [ اَ وَ ] (ع ص ) آنکه در زیر ناف وی سستی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب ). آنکه شکم فروهشته باشد. آنکه فرود ناف او آویخته باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث : سَوْلاء. ج ، سول . || سحاب اسول ؛ ابر سست و فروهشته . ابر فروهشته بر زمین .
اشوللغتنامه دهخدااشول . [ اُ ] (ع اِ) لغت نبطی است بمعنی رسنها، بدان جهت که بدان می پیمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عالم تختflat universe, Einstein-de Sitter universe, Einstein-de Sitter modelواژههای مصوب فرهنگستانمدلی از عالم که از یک نقطه شروع به انبساط کند و بر آن اصول هندسۀ اقلیدسی حاکم باشد
اسطروشیالغتنامه دهخدااسطروشیا. [ ] (اِخ ) [ کذا ] . نام یونانی کتاب اصول هندسه ٔ اقلیدس ، بقول ابن الندیم .
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) انطاکی . او راست : تفسیر تمام اصول هندسه ٔ اقلیدس . (تاریخ الحکماء قفطی ص 64 س 18).
ابن راهویه ارجانیلغتنامه دهخداابن راهویه ارجانی . [ اِن ُ ی َ ی ِ / وَ هَِ اَرْ رَ ] (اِخ ) ابن الندیم در ترجمه ٔ اقلیدس از این مرد ریاضی نام می برد و میگوید مقاله ٔ عاشره ٔ اصول هندسه ٔ اقلیدس را تفسیر کرده است .
نجم الدولةلغتنامه دهخدانجم الدولة. [ ن َ مُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) عبدالغفار (حاج میرزا...) اصفهانی ،ملقب به نجم الدولة. از دانشمندان متأخر است . وی ریاضیات قدیمه را نزد پدر خویش میرزا علی محمد فراگرفت ،سپس در دارالفنون به تحصیل علوم جدید و به خصوص ریاضی پرداخت . وی سالها به استخراج تقویم رسمی مملکت ما
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اَص ْ وَ ] (ع ن تف ) جهنده تر بر کسی . حمله کننده تر.- امثال : اصول من حمل .و رجوع به صول و صولة شود.
اصولفرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ اصل] = اصل۲. (فقه) علوم شرعی که از چهار اصلِ کتاب، سنت، اجماع، و قیاس تشکیل میشود.۳. (موسیقی) هفده آواز اصلی در موسیقی قدیم ایرانی.⟨ اصول دین: در اسلام، اصولی که این دین مبتنی بر آن است و عبارتند از: توحید، نبوت، و معاد. در مذهب شیعه دو اصل عدل و امامت نیز اضافه می
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصل . اساسها و بیخ و بن ها. (فرهنگ نظام ). اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است . (آنندراج ) (غیاث ). ریشه ها، و اصول و فروع ؛ ریشه ها و شاخه ها. (ناظم الاطباء).- اصول اظفار ؛ بن های ناخن . || قواعد. قوانین . پایه ها. قواعد
ماءالاصوللغتنامه دهخداماءالاصول . [ ئَل ْ اُ ] (ع اِ مرکب ) مایعی دارویی است که ظاهراً از بیخ نباتی چند گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دارویی که از بیخ و تخم و روغن گیاهان تهیه می شده و در معالجه ٔ صداع بکار می رفته است . در هدایة المتعلمین فی الطب در باب صداع آمده است :</spa
یاصوللغتنامه دهخدایاصول . (ع اِ) اصل و بن و بیخ وریشه و نژاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و الیاصول ،الاصل ، قال ابووجزة:و الیاصول ، الاصل . قال ابووجزة:یهز روقی رمالی کانهماعودا مداوس یأصول و یأصول .یرید اصل و اصل . صاحب اللسان آن را در ترکیب «و ص ل » آورده است و صاحب قاموس ذ
اصابعالاصوللغتنامه دهخدااصابعالاصول . [ اَ ب ِ عُل ْ اُ ] (ع اِ مرکب ) مترجم صیدنه ٔ ابوریحان وصف نبات آن نکرده وگفته این دوایی هندی است تخم آن مستعمل بلاد ما و شبیه به شلتوک ، چون ساعتی در دهان نگاه دارند پوست آن شق شده مغزی از آن ظاهر گردد مانند پنبه و در تحریک باه بسیار مؤثر. حکیم میر عبدالحمید
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اَص ْ وَ ] (ع ن تف ) جهنده تر بر کسی . حمله کننده تر.- امثال : اصول من حمل .و رجوع به صول و صولة شود.
ادا اصوللغتنامه دهخداادا اصول . [ اَ اُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادا و اصول . ناز. نمودن کراهت و غیره .