اتلاعلغتنامه دهخدااتلاع . [ اِ ] (ع مص ) گردن بیفراشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). گردن برافراشتن آهو از جای خود: اتلع الثور من الکناس ؛ سر بیرون کرد گاو از جای باش . || گردن ستیخ کردن . || بلند کردن گردن و برداشتن آن برای دیدن چیزی . گردن کشیدن .
اتلاهلغتنامه دهخدااتلاه . [ اِ ] (ع مص ) اتلاه مرض ؛ هلاک کردن بیماری کسی را. (منتهی الارب ). هلاک گردانیدن .
اتلاهلغتنامه دهخدااتلاه . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) بیعقل و حیران شدن . (مؤید). سرگشته شدن . || اندوه مند گشتن . || اِتَّلَهَه ُ النبیذ؛ بیخود کرد شراب او را. (منتهی الارب ).
اطلاحلغتنامه دهخدااطلاح . [ اَ ] (اِخ ) ذات اطلاح . جایگاهی است در پشت ذات القری به مدینه که پیامبر(ص ) کعب بن عمیر غفاری را برای غزا بدانجا فرستاد و کعب و یارانش در آنجا کشته شدند. (از معجم البلدان ). رجوع به ذات اطلاح و کعب شود.
اطلاع مفروضgiven informationواژههای مصوب فرهنگستاندر ساخت اطلاع جمله، اطلاعی که از دید گوینده یا نویسنده برای شنونده یا خواننده آشناست و از آن خبر دارد متـ . اطلاع کهنه old information
اطلاعلغتنامه دهخدااطلاع . [ اِ] (ع مص ) اطلاع ستاره و خورشید؛ پدید آمدن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع ستاره ؛ طلوع کردن آن . (از متن اللغة). || قی کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اطلاع مرد؛ قی کردن وی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). قی کردن آدمی . (آنندراج ). || اطلاع معروف به کسی ؛
اطلاعلغتنامه دهخدااطلاع . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) اطلاع امر؛ دانستن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع بر چیزی ؛ دانستن آن و دیده ور شدن بدان . (از متن اللغة). اطلاع بر باطن چیزی ؛ واقف گردیدن و دیده ور شدن بر آن . (منتهی الارب )؛ آشکار شدن آن نزد کسی . (از اقرب الموارد). دیده ور شدن و واقف گردیدن بر ک
اطلاعلغتنامه دهخدااطلاع . [ اِ] (ع مص ) اطلاع ستاره و خورشید؛ پدید آمدن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع ستاره ؛ طلوع کردن آن . (از متن اللغة). || قی کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اطلاع مرد؛ قی کردن وی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). قی کردن آدمی . (آنندراج ). || اطلاع معروف به کسی ؛
اطلاعلغتنامه دهخدااطلاع . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) اطلاع امر؛ دانستن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع بر چیزی ؛ دانستن آن و دیده ور شدن بدان . (از متن اللغة). اطلاع بر باطن چیزی ؛ واقف گردیدن و دیده ور شدن بر آن . (منتهی الارب )؛ آشکار شدن آن نزد کسی . (از اقرب الموارد). دیده ور شدن و واقف گردیدن بر ک
ساخت اطلاعinformation structureواژههای مصوب فرهنگستانساختمان جمله ازمنظر انتقال اطلاعات به مخاطب متـ . ساختار اطلاع