اعاریبلغتنامه دهخدااعاریب . [ اَ ] (ع اِ) علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه ، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبة الیه اعرابی و هو واحده . (منتهی الارب ). و رجوع به اعرابی شود. ج ِ اعراب . (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب . (مهذب الاسماء). اهل بادیه . بادیه نشین . و صاحب اقرب المو
اعربلغتنامه دهخدااعرب . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) فصیح تر. افصح . آن که بیان وی خوشتر باشد: و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد افصح الخلق لساناً و اعربهم بیاناً. (دیباچه ٔ المزهر سیوطی ).
اعربلغتنامه دهخدااعرب . [ اَ رُ ] (ع اِ) اسبان نژاد نجیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسبان و شتران جرد و ملس و اصیل . (از اقرب الموارد).
اعرابلغتنامه دهخدااعراب . [ اَ ] (ع اِ) عربان صحرانشین . به این معنی لفظ جمعی است که مفرد ندارد. (قاموس و صراح و لطائف و کنز از غیاث اللغات ) (آنندراج ). تازیان بیابان باش . ج ، اَعاریب . این کلمه جمع عرب نیست بلکه اسم جنس است . (ناظم الاطباء). ج ِ اعرابی . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
طرآنلغتنامه دهخداطرآن . [ طُرْ ] (اِخ ) کوهی است که کبوتر بسیار در آنجا باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منظور از حمام الطرآنی ، کبوتر منسوب بدان کوه است . ابوحاتم گفته که عامه ٔ مردم طرانی راطورانی تلفظ میکنند و آن ناصواب است از ابوحاتم پرسیدند که منظور ذوالرمة از طوریون در این بیت چیست :<
اعرابیلغتنامه دهخدااعرابی . [ اَ بی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) بادیه نشین . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). منسوب به اعراب . (ناظم الاطباء). عرب بیابانی . تازی بادیه نشین . (ازفرهنگ فارسی معین ). بمعنی یکی از اعراب و این منسوب است به اعراب که بمعنی عربان صحرانشین است . (غیاث اللغات ). یکی از اعراب