اعتراکلغتنامه دهخدااعتراک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) انبوهی کردن در جنگ گاه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). انبوهی کردن مردم در جنگ گاه . (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و سخت کردن جنگ برخی را. (از اقرب الموارد). انبوهی کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). جمع شدن . (یادداشت مؤلف ). || کشتی گرفتن
احتراقلغتنامه دهخدااحتراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سوختن . سوخته شدن . (منتهی الارب ). آتش گرفتن : تو درون خانه از بغض و نفاق می نبینی حال من در احتراق . مولوی . || احتراق فرس در عَدو؛ سرعت کردن اسب در تک و دویدن . || (اصطلاح نجوم ) مؤل
اعتراقلغتنامه دهخدااعتراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باز کردن گوشت را از استخوان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). استخوان بازکردن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). || اندک گوشت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || زدن ریشه های درخت . (از اقرب الموارد).
احتراقفرهنگ فارسی عمید۱. آتش گرفتن؛ سوختن.۲. (نجوم) [قدیمی] نهان شدن یکی از سیارات زحل، مشتری، مریخ، زهره، و عطارد در زیر شعاع خورشید یا مقارنۀ خورشید با یکی از آن پنج سیاره.
معترکلغتنامه دهخدامعترک . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) انبوهی کننده در جنگ گاه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتراک شود.
انبوهی کردنلغتنامه دهخداانبوهی کردن . [ اَم ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جمعیت کردن و بر یکدیگر فشار وارد آوردن . (ناظم الاطباء). زحمت . (تاج المصادر بیهقی ). زحام . (دهار). اعتراک . ازدحام . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مداغشه . تهوش . تصادم . مداکاة. تمالؤ. (منتهی الارب ). احرنجام . مزاحمت . تزا