اعتلافلغتنامه دهخدااعتلاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) علف خوردن ستور. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). علف خوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). علف خوردن چارپایان . (از اقرب الموارد).
معتلفلغتنامه دهخدامعتلف . [ م ُ ت َ ل ِ] (ع ص ) چرنده . آنکه می چرد. و رجوع به اعتلاف شود.- معتلف شدن ؛ غذا به دست آوردن . روزی یافتن : گربه در سوراخ از آن شد معتکف که از آن سوراخ او شد معتلف .(مثنوی چ نیکلسون ج