اعتکاملغتنامه دهخدااعتکام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برابر نمودن میان تنگ بارها جهت بار کردن . || بر همدیگر نشستن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
احتکاملغتنامه دهخدااحتکام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احتکام بر؛ حکم کردن بکسی در کاری . (منتهی الارب ). حکم کردن بر کسی . (تاج المصادر). || حاکم گردیدن . (منتهی الارب ). || بهم بحاکم شدن . (منتهی الارب ). ترافع. محاکمه . تحاکم . بنزدیک حاکم شدن . بحاکم شدن . (تاج المصادر). || حَکَم پذیرفتن . حاکم کرد
اعتقاملغتنامه دهخدااعتقام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چاه کندن و چون نزدیک آب رسد گوی کنند تا مزه ٔ آب معلوم نمایند پس اگر شیرین برآید چاه را تمام سازند و الا ترک دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بپایین رفتن در کندن چاه . (از متن اللغة). چاه کوچکی کندن و چون نزدیک به آب رسد چاه کوچکی دی
اِحْتِکامٌدیکشنری عربی به فارسیاستحکام , محکم شدن , حکميت (داوري) را پذيرفت , دادخواهي کردن , اقامه دعوا کردن , اقامه کيفر خواست نمودن , شکايت کردن , به ميل خود رفتار کردن , به دلخوا عمل کردن , به داوري گذاشتن , تصاحب کردن , زرگويي , سلطه گري
معتکملغتنامه دهخدامعتکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) برابر نماینده میان تنگبارها. (آنندراج ). آنکه بارها را برابر و مساوی می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیز بر هم نشسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتکام شود.