اعدامکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ردن، کشتن، دار زدن، مصلوب کردن، گردن زدن، بند از بند جدا کردن
اعدام کردنلغتنامه دهخدااعدام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نابودن کردن . نیست کردن . کشتن . بقتل رسانیدن . (از یادداشت های مؤلف ).