خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اعز
/'a'az[z]/
معنی
عزیزتر؛ گرامیتر؛ ارجمندتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'a'az[z] عزیزتر؛ گرامیتر؛ ارجمندتر.
-
اعز
لغتنامه دهخدا
اعز. [ اَ ع َزز ] (اِخ ) ابن علی الظهیری . محدث است . (منتهی الارب ).
-
اعز
لغتنامه دهخدا
اعز. [ اَ ع َزز ] (اِخ ) ابن علیق . محدث است . (منتهی الارب ).
-
اعز
لغتنامه دهخدا
اعز. [ اَ ع َزز ] (اِخ )ابن عمربن محمد سهروردی . محدث است . (منتهی الارب ).
-
اعز
لغتنامه دهخدا
اعز. [ اَ ع َزز ] (ع ص ) گرامی . ارجمند. (منتهی الارب ). عزیز و گرامی و ارجمند. کمیاب . (آنندراج ). گرامی . ارجمند. کمیاب . (ناظم الاطباء). عزیز و مکرّم . یقال : «رجل اعز و امراءة عزی ؛ ای عزیز و عزیزة». (از اقرب الموارد). رجوع به عزیز شود. || طویل ....
-
اعز
فرهنگ فارسی معین
(اَ عَ زّ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - ارجمندتر، بزرگوارتر. 2 - نایاب تر.
-
واژههای مشابه
-
أَعَزُّ
فرهنگ واژگان قرآن
عزيزتر- سخت تر(در جمله"أَعَزُّ نَفَراً ": نفراتم بیشتر است)
-
رَهْطِي أَعَزُّ
فرهنگ واژگان قرآن
قوم وعشيره ام
-
قاضی اعز
لغتنامه دهخدا
قاضی اعز. [ اَ ع َزز ] (اِخ ) نصراﷲبن عبداﷲبن مخلوف بن علی بن عبدالقوی بن قلاقس ازهری اسکندری ، مکنی به ابوالفتح و معروف به ابن قلاقس . از مشاهیر و فضلای شعرای عرب . این دو شعراز اوست که درباره ٔ کنیزکی حبشی و سیاه گفته است :رب ّ سوداء و هی بیضاء معن...
-
اعز اسکندری
لغتنامه دهخدا
اعز اسکندری . [ اَ ع َزْ زِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) نصراﷲبن عبداﷲبن مخلوف بن علی بن عبدالقوی بن قلاقس مکنی به ابوالفتوح . از شاعران معروف بوده . رجوع به ابن قلاقس شود.
-
اعز اﷲ انصاره
لغتنامه دهخدا
اعز اﷲ انصاره . [ اَ ع َزْ زَل ْ لا هَُ اَ رَه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند یاران اورا گرامی و پیروز گرداند : که خداوند عالم اعز اﷲ انصاره می سپرد در. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). خداوند عالم آلپ قتلغ جلال الدنیا و الدین برهان خلیفةاﷲامیرالمؤمنین...
-
واژههای همآوا
-
أَعَزُّ
فرهنگ واژگان قرآن
عزيزتر- سخت تر(در جمله"أَعَزُّ نَفَراً ": نفراتم بیشتر است)
-
عاذ
لغتنامه دهخدا
عاذ. [ ذِن ْ ] (ع ص ) مکان عاذ؛ یعنی مکانی که دور از آب است . (منتهی الارب ).