خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعزاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اعزاز
/'e'zāz/
معنی
عزت دادن؛ عزیز شمردن؛ گرامی داشتن؛ ارجمند کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
احترام، اکرام، بزرگداشت، پاس، حرمت، گرامیداشت ≠ استخفاف
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعزاز
واژگان مترادف و متضاد
احترام، اکرام، بزرگداشت، پاس، حرمت، گرامیداشت ≠ استخفاف
-
اعزاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'zāz عزت دادن؛ عزیز شمردن؛ گرامی داشتن؛ ارجمند کردن.
-
اعزاز
لغتنامه دهخدا
اعزاز. [ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ کوچکی است در قضای کلیس از سنجاق و ولایت حلب و در هجده هزارگزی جنوب غربی کلیس واقعگشته است . یک قلعه ٔ ویران هم دارد و در زمانهای سابق شهر بزرگی بود، چه در فتوح شام و چه در وقایع صلیبی نام این شهر با کمال اهمیت یاد می شود....
-
اعزاز
لغتنامه دهخدا
اعزاز. [ اِ ] (ع مص ) عزیز کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). ارجمند کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عزت دادن . (غیاث اللغات ). گرامی داشتن . (آنندراج ). || قوی کردن . (مؤید الفضلاء) ...
-
اعزاز
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .)عزیز داشتن ، گرامی داشتن .
-
واژههای مشابه
-
اعزاز کردن
لغتنامه دهخدا
اعزاز کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عزیز داشتن . محترم داشتن . دوستی کردن : وه که دیوانگی عشق تراعقل پرحیله چه اعزاز کند. عطار.من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی بنده خدمت بکند ار نکننداعزازش . سعدی .هرچه بینی ز دوستان کرمست گر اهانت کنند و گر اعزاز....
-
اعزاز و آبرو
فرهنگ گنجواژه
احترام.
-
واژههای همآوا
-
اعضاض
لغتنامه دهخدا
اعضاض . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عِض ّ، بدخوی و فصیح و سخنور و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عِض ّ شود.
-
اعضاض
لغتنامه دهخدا
اعضاض . [ اِ ] (ع مص ) گزانیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). در گزانیدن قرار دادن : اعضه الشی ٔ؛ جعله یعضه . (از اقرب الموارد). فرا دندان دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || بشمشیر زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با شمشیر خود زدن : اعضه سیفی ؛ ضر...
-
اعظاظ
لغتنامه دهخدا
اعظاظ. [ اِ ] (ع مص ) صاحب عِظاظ گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): اعظه اﷲ؛ صاحب عظاظ گرداند خدا او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
گرامیداشت
واژگان مترادف و متضاد
اعزاز، بزرگداشت، تبجیل، تجلیل، تکریم، ≠ تحقیر
-
اکرام
واژگان مترادف و متضاد
احترام، احسان، اعزاز، اعظام، بزرگداشت، تکریم، گرامیداشت، مرحمت ≠ تحقیر