اعطلغتنامه دهخدااعط. [ اَ ع َطط ] (ع ص ) مرد دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طویل . (از اقرب الموارد).
اعطدیکشنری عربی به فارسیواگذار کردن , دادن (به) , بخشيدن , دهش , دادن , پرداخت کردن , اتفاق افتادن , فدا کردن , اراءه دادن , بمعرض نمايش گذاشتن , رساندن , تخصيص دادن , نسبت دادن به , بيان کردن , شرح دادن , افکندن , گريه کردن
اعطشلغتنامه دهخدااعطش . [ اَ طَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از عَطَش . تشنه تر- امثال : اعطش من النَفّاقة (ضفدع ). اعطش من النمل . (از یادداشتهای مؤلف ). اعطش من ثعالة .<span clas
اعطفلغتنامه دهخدااعطف .[ اَطَ ] (ع ن تف ) مهربانتر. (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :اعطف من ام احدی و عشرین (یعنی مرغ ). (یادداشت بخط مؤلف ).
اعطافلغتنامه دهخدااعطاف . [ اَ ] (ع اِ) مهربانیها. ج ِ عطف . (از کنز از غیاث اللغات ). ج ِ عِطْف . مهربانیها. (آنندراج ) (از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || ج ِ عِطْف ، بمعنی کرانه و جانب و بغل . (ناظم الاطباء) : همه ٔ آن کفار را در اعطاف آن سهول و خبال و اکناف که
اعطاللغتنامه دهخدااعطال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَطَل ، بمعنی گردن ، هر چیز خالی ، کالبد و خوشه ٔ خرما. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ عَطَل ، بمعنی شخص و گردن و بی زیوری و خوشه ٔ خرما. (از اقرب الموارد). رجوع به عَطَل شود. || ج ِ عُطُل ، بمعنی زن بی پیرایه و بی زیور و اسب و شتر بی گردن بند و
اعطاءلغتنامه دهخدااعطاء. [ اِ ] (ع مص ) همدیگر گرفتن . (منتهی الارب ). از همدیگر گرفتن . (ناظم الاطباء). همدیگر دادن و گرفتن . (آنندراج ). || دادن و عطانمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عطا نمودن . (آنندراج ). دادن . بخشیدن . (منتخب از غیاث اللغات ). دادن عطا بکسی . (از اقرب الموارد). وفد
اعطشلغتنامه دهخدااعطش . [ اَ طَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از عَطَش . تشنه تر- امثال : اعطش من النَفّاقة (ضفدع ). اعطش من النمل . (از یادداشتهای مؤلف ). اعطش من ثعالة .<span clas
اعطفلغتنامه دهخدااعطف .[ اَطَ ] (ع ن تف ) مهربانتر. (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :اعطف من ام احدی و عشرین (یعنی مرغ ). (یادداشت بخط مؤلف ).
اعطافلغتنامه دهخدااعطاف . [ اَ ] (ع اِ) مهربانیها. ج ِ عطف . (از کنز از غیاث اللغات ). ج ِ عِطْف . مهربانیها. (آنندراج ) (از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || ج ِ عِطْف ، بمعنی کرانه و جانب و بغل . (ناظم الاطباء) : همه ٔ آن کفار را در اعطاف آن سهول و خبال و اکناف که
اعطاللغتنامه دهخدااعطال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَطَل ، بمعنی گردن ، هر چیز خالی ، کالبد و خوشه ٔ خرما. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ِ عَطَل ، بمعنی شخص و گردن و بی زیوری و خوشه ٔ خرما. (از اقرب الموارد). رجوع به عَطَل شود. || ج ِ عُطُل ، بمعنی زن بی پیرایه و بی زیور و اسب و شتر بی گردن بند و
اعطاءلغتنامه دهخدااعطاء. [ اِ ] (ع مص ) همدیگر گرفتن . (منتهی الارب ). از همدیگر گرفتن . (ناظم الاطباء). همدیگر دادن و گرفتن . (آنندراج ). || دادن و عطانمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عطا نمودن . (آنندراج ). دادن . بخشیدن . (منتخب از غیاث اللغات ). دادن عطا بکسی . (از اقرب الموارد). وفد
زاعطلغتنامه دهخدازاعط. [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه گلوی کسی را بفشارد تا بمیرد. (از اقرب الموارد). || خر که آواز دهد. (از اقرب الموارد). || مرگ شتاب . (منتهی الارب ). موت شتاب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موت زاعطٌ؛ ذابح ٌ سریعٌ. (اقرب الموارد).
لاعطلغتنامه دهخدالاعط. [ ع ِ ] (ع ص ) مقابل پهلوی دیوار و کوه گذرنده . گویند: مَر لاعطاً؛ مقابل پهلوی دیوار و کوه ، گذشت . (منتهی الارب ).
ناعطلغتنامه دهخداناعط. [ ع ِ ] (اِخ ) لقب پدر گروهی از طایفه ٔ همدان . (ناظم الاطباء).بنوناعط؛ حیی است از بنی همدان . (معجم متن اللغة).
ناعطلغتنامه دهخداناعط. [ ع ِ ] (اِخ )روستائی است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام روستائی در یمن . (ناظم الاطباء). مخلافی است در یمن در آن است حصن ها و قریه ها و معاقل . (معجم متن اللغة).