احلملغتنامه دهخدااحلم . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) حلیم تر. بردبارتر.- امثال : اَحلم ُ من الاحنف بن قیس . (المزهر جزء 1 ص 298).احلم من فرخ عقاب
اهلملغتنامه دهخدااهلم . [ اَ ل ُ ] (اِخ ) شهری است به طبرستان . (از منتهی الارب ). شهرکی است درساحل دریای آبسکون از نواحی طبرستان . و ابراهیم بن احمد اهلمی که از روات است منسوب بدانجاست . (معجم البلدان ). و رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو و فهرست آن شود.
اعلملغتنامه دهخدااعلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ) کفیده لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکافته لب زَوَرین . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). شکافته لب زبرین . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). کفیده لب و شکرلب و سلنج و خداوند لب ِ شکری . (ناظم الاطباء). آنکه شکافتگی لب بالا یا شکافتگی هر دو لب دارد.
اعلملغتنامه دهخدااعلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابراهیم بن قاسم بطلیوسی نحوی مکنی به ابواسحاق . از شاعران و ادباء بود. وی نحو را نزد هذیل استاد مشهور علم نحو فراگرفت . درگذشت او را بسال 642 و یا 646 هَ . ق . نوشته اند. (از روضات ال
خلیل ثقفیلغتنامه دهخداخلیل ثقفی . [ خ َ لی ل ِ ث َ ق َ ] (اِخ ) دکتر خلیل خان ثقفی ، معروف به اعلم الدوله فرزند میرزا عبدالباقی حکیم باشی ، ملقب به اعتضادالاطباء است که میرزا عبدالباقی ازاطباء معروف ناصرالدین شاه بود. اعلم الدوله به روش پدر ابتدا طب در دارالفنون و سپس در فرانسه آموخت . علاوه بر طب
اعلملغتنامه دهخدااعلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ) کفیده لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکافته لب زَوَرین . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). شکافته لب زبرین . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). کفیده لب و شکرلب و سلنج و خداوند لب ِ شکری . (ناظم الاطباء). آنکه شکافتگی لب بالا یا شکافتگی هر دو لب دارد.
اعلملغتنامه دهخدااعلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابراهیم بن قاسم بطلیوسی نحوی مکنی به ابواسحاق . از شاعران و ادباء بود. وی نحو را نزد هذیل استاد مشهور علم نحو فراگرفت . درگذشت او را بسال 642 و یا 646 هَ . ق . نوشته اند. (از روضات ال
اعلملغتنامه دهخدااعلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام کوره ٔ بزرگی است بین همدان و زنجان از نواحی جبال که فارسیان آنرا «المرا» بفتح الف و لام خوانند، و نویسندگان آن را به صورت «اعلم » ضبط کنند و قصبه ٔ (مرکز) این کوره «درگزین » است . و بزرگانی در سیاست و علم از آن برخاسته اند. (از معجم البلدان ). چها
اعلملغتنامه دهخدااعلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) یوسف بن سلیمان مکنی به ابوالحجاج . از مشاهیر علماء نحو بوده است . رجوع به ابوالحجاج و یوسف در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی و روضات الجنات ص 48 شود.
شنتمری الاعلملغتنامه دهخداشنتمری الاعلم . [ ش َ م َ ری یُل ْ اَ ل َ ] (اِخ ) ابوالحجاج یوسف بن سلیمان بن عیسی نحوی شنتمری ، معروف به اعلم (منسوب به شنتمریه یا شنتمار شهری به اندلس ). در سال 432 هَ . ق . به قرطبه رفت و در آنجا به فراگرفتن ادب و دانش از ابراهیم الافلیلی
استاعلملغتنامه دهخدااستاعلم . [ اُ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) پاره ٔ دزدیده ٔ خیاط.- استاعلم کردن ؛ دزدیدن خیاط، قسمتی از جامه ٔ نابریده را. رجوع به استادعلم شود.
اعلملغتنامه دهخدااعلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ) کفیده لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکافته لب زَوَرین . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). شکافته لب زبرین . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). کفیده لب و شکرلب و سلنج و خداوند لب ِ شکری . (ناظم الاطباء). آنکه شکافتگی لب بالا یا شکافتگی هر دو لب دارد.
اعلملغتنامه دهخدااعلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابراهیم بن قاسم بطلیوسی نحوی مکنی به ابواسحاق . از شاعران و ادباء بود. وی نحو را نزد هذیل استاد مشهور علم نحو فراگرفت . درگذشت او را بسال 642 و یا 646 هَ . ق . نوشته اند. (از روضات ال
اعلملغتنامه دهخدااعلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام کوره ٔ بزرگی است بین همدان و زنجان از نواحی جبال که فارسیان آنرا «المرا» بفتح الف و لام خوانند، و نویسندگان آن را به صورت «اعلم » ضبط کنند و قصبه ٔ (مرکز) این کوره «درگزین » است . و بزرگانی در سیاست و علم از آن برخاسته اند. (از معجم البلدان ). چها