افتادنلغتنامه دهخداافتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر سر
افتادنفرهنگ فارسی عمید۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن.۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن.۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن.۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی.۵. در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن.۶. [عامیانه، مجاز] سقط شدن جنین.۷. [قدیمی] تابیدن.۸. [
گرم افتادن در کار کسیلغتنامه دهخداگرم افتادن در کار کسی . [ گ َ اُ دَ دَ رِ ک َ ] (مص مرکب ) بجد مشغول شدن در کار وی : بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار اوباز نشکیبم همی یک ساعت از دیدار او.امیرمعزی (از آنندراج ).
حذولغتنامه دهخداحذو. [ ح َذْوْ ] (ع مص ) حِذاء. برابر کسی نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر چیزی بودن . برابر چیزی نشستن . مقابل شدن . در برابر نشستن . (منتهی الارب ). || در برابر چیزی افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). برابر کسی یا چیزی افتادن . (زوزنی ). || کار کردن مثل دیگری . فعل مانند فعل
کار افتادنلغتنامه دهخداکار افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) با کسی معامله کردن . معامله افتادن . (آنندراج ). کار ببودن . || سر و کار پیداکردن : با روی تو گر چشم مرا کار افتادآری همه کارها به مردم افتد. کمال الدین اسماعیل . || حادثه . واقعه
کار آمدنلغتنامه دهخداکار آمدن . [ م َ دَ ](مص مرکب ) درخور بودن . سر و کار داشتن : بدینجا گر اسفندیار آمدی سپه را بدین دشت کار آمدی . فردوسی . || شغلی پیش آمدن . واقعه ای اتفاق افتادن :چو کار آیدم شهریارم تو
شیرینلغتنامه دهخداشیرین . (ص نسبی ) هر چیزکه نسبت به شیر داشته باشد، خصوصاً در حلاوت . (آنندراج ) (بهار عجم ). || طفل شیرخواره . (ناظم الاطباء). شیری . || هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. غذا و خوراک باحلاوت . (ناظم الاطباء). حالی . حلو. صاحب طعمی چون طعم شکر. نقیض مر. مقابل
افتادنلغتنامه دهخداافتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر سر
افتادنفرهنگ فارسی عمید۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن.۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن.۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن.۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی.۵. در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن.۶. [عامیانه، مجاز] سقط شدن جنین.۷. [قدیمی] تابیدن.۸. [
داوری افتادنلغتنامه دهخداداوری افتادن . [ وَ اُ دَ ] (مص مرکب ) داوری واقع شدن . منازعه بپا شدن . داوری خاستن . رجوع به داوری شود : پیش داوربردم او را فتنه شد داور بروتا ز رشکش داوری افتاد با داور مرا.نظامی (از آنندراج ).
درافتادنلغتنامه دهخدادرافتادن . [ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) حادث شدن . اتفاق افتادن . روی دادن : تا یک روز به هرات بودم ، مهمی بزرگ در شب درافتاد. (تاریخ بیهقی ). || افتادن . واقع شدن : اگر روزی درافتد در میانه ببینم تا چه پیش آرد زمانه . <p
درهم افتادنلغتنامه دهخدادرهم افتادن . [ دَ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) در هرج و مرج افتادن و پریشان شدن . (از ناظم الاطباء). || با هم درگیر شدن . در نبرد شدن : طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست و درهم افتادند و متحیرگشتند و هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl
دست افتادنلغتنامه دهخدادست افتادن . [ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) یافته شدن و میسر گشتن . (ناظم الاطباء). بدست افتادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آموختن . || دریافتن و یافتن . (ناظم الاطباء).
دشوار افتادنلغتنامه دهخدادشوار افتادن . [ دُش ْ اُ دَ] (مص مرکب ) دشوار آمدن . رجوع به دشوار آمدن شود.- امثال :هر که آسان گیرد دشوار افتد . (امثال و حکم ).