افتیدهلغتنامه دهخداافتیده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) افتاده . رجوع به افتاده و افتیدن شود : و اگر این آماس در پستان یا خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
افتضاحلغتنامه دهخداافتضاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رسوا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). آشکار شدن عیوب کسی . (از اقرب الموارد). پیدا و آشکار شدن عیب یا عیوب نهانی کسی . (یادداشت بخط مؤلف ). رسوا کردن . (المصادر زوزنی ). || (اِمص ) مأخوذ از تازی ؛رسوایی . بی آبروئی . بدنامی .
افتضاحدیکشنری فارسی به انگلیسیhorrid, awful, contretemps, debacle, egregious, fiasco, foul-up, gate _, scandal, sight
اخوصلغتنامه دهخدااخوص . [ اَ وَ ] (ع ص ) چشم بگودافتاده . آنکه چشمش بگودی افتاده باشد. آنکه چشم خانه اش بمغاک افتاده باشد. آنکه چشمش در مغاک افتیده باشد. (زوزنی ). || چشم دور درافتاده . ج ، خوص . || تنگ چشم .
افتیدنلغتنامه دهخداافتیدن . [ اُ دَ ] (مص ) بظاهر ممال افتادن . اوفتادن . فتادن . فتیدن . بمعنی سقوط و جز آن . رجوع به افتادن شود. در بعض لهجه ها از جمله لهجه ٔ مردم کاشان . (یادداشت بخط مؤلف ): اخوص ؛ چشم دوردرافتیده . (السامی فی الاسامی ). الاولغ؛ آنکه انگشت سترگ بر دیگر انگشت افتیده باشد و
الطعلغتنامه دهخداالطع. [ اَ طَ ] (ع ص ) مرد دندان فروریخته که بیخش باقی مانده . مؤنث : لَطعاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دندان باز گونه افتیده . (مصادر زوزنی ). آنکه دندانهاش با گونه افتاده بود. (تاج المصادر بیهقی ). || آنکه اندرون لب وی سپید بود، و این در سیاهان بیشتر باش
کافتیدهلغتنامه دهخداکافتیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) ترکیده و شکاف بهم رسانیده . (برهان ) (ناظم الاطباء).