افریزلغتنامه دهخداافریز. [ اِ ] (اِ) آنچه از دیوار برآمده باشد مانند سنگی که در جرزهای کوچه بکار میگذارندتا از صدمه محفوظ باشد. (از ناظم الاطباء). طاق خانه . طاق . پیش حائط. (زمخشری ). افریزالحائط؛ کرانه های دیوار بخشت فراگرفته . معرب است . (منتهی الارب ). سیوطی گوید: مما اخذوه [ ای العرب ] من
افریزفرهنگ فارسی عمید۱. کرانۀ دیوار که برآمده باشد.۲. آنچه از دیوار برآمده باشد.۳. سنگی که در کنار دیوار یا پایه قرار بدهند.۴. خانۀ ساختهشده از آجر و گچ.
افریشملغتنامه دهخداافریشم . [ اَ ش َ ] (اِ)ابریشم . (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ابریشم است . گویند مقراض کرده و سوخته ٔ آن را در معاجین خوردن تن را فربه سازد. (برهان ) (آنندراج ) (از هفت قلزم ). بمعنی ابریشم است . (غیاث اللغات ). || تار ابریشمی که در آلات موسیقی بکار میبرند. (ناظم الاطباء).<b
دندان افریشلغتنامه دهخدادندان افریش . [ دَ اَ ] (اِ مرکب ) به معنی دندان اپریش که خلال باشد. (برهان ). رجوع به دندان آپریز شود.
ابوالیأسلغتنامه دهخداابوالیأس . [ اَ بُل ْ ی َءْس ْ ] (ع اِ مرکب ) خلال . (السامی فی الاسامی ) (دهار) (مهذب الاسماء). دندان کاو. دندان فریز. دندان افریش .
اپریزلغتنامه دهخدااپریز. [ اَ ] (پسوند) این مزید مؤخر در کلمه ٔ مرکبه ٔ ((دندان اپریز)) بمعنی خلال دندان هست و معنی اپریز معلوم نیست و آنرا دندان اپریش و دندان پریش و دندان افریش نیز آورده اند.
اپریشلغتنامه دهخدااپریش . [ اَ ] (پسوند) این مزید مؤخر در کلمه ٔ مرکبه ٔ ((دندان اپریش )) بمعنی خلال دندان هست و معنی اپریش معلوم نیست و آنرا دندان اپریز و دندان پریش و دندان افریش نیز آورده اند.
دندان آپریزلغتنامه دهخدادندان آپریز. [ دَ ] (اِ مرکب )خلال . چوچو. (یادداشت مؤلف ). دندان اپریز. دندان اپریش . دندان پریز. دندان پریش . دندان افریز. دندان افریش . دندان فریز. دندان فریش . دندان کاو. خلال ، و آن چوبی باشدکه میان دندانها را بدان پاک کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در هندوستان آن را
شلغتنامه دهخداش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به سیصد دارند. نام آن در فارسی و عربی شین است . در تهجی عبرانی که اصل تهجّی عربی است نام این حرف شین است که در آن زبان ب
افریشملغتنامه دهخداافریشم . [ اَ ش َ ] (اِ)ابریشم . (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ابریشم است . گویند مقراض کرده و سوخته ٔ آن را در معاجین خوردن تن را فربه سازد. (برهان ) (آنندراج ) (از هفت قلزم ). بمعنی ابریشم است . (غیاث اللغات ). || تار ابریشمی که در آلات موسیقی بکار میبرند. (ناظم الاطباء).<b
دندان افریشلغتنامه دهخدادندان افریش . [ دَ اَ ] (اِ مرکب ) به معنی دندان اپریش که خلال باشد. (برهان ). رجوع به دندان آپریز شود.