افسرده دملغتنامه دهخداافسرده دم . [ اَ س ُ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) افسرده بیان . پوچ و بیمزه . (آنندراج ). آنکه دم او سرد و بیحال باشد : نیست بر ناله ٔ افسرده دمان گوش مرابلبلی کو که صفیرش برد از هوش مرا.رضی (از
افسردهلغتنامه دهخداافسرده . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) منجمد. (ناظم الاطباء). یخ بسته شده . (غیاث اللغات ). از بسیاری سردی پژمرده و یخ بسته شده . مجازست چون آتش افسرده و تنور افسرده و شعله ٔ افسرده و چراغ افسرده . (آنندراج
افشردهلغتنامه دهخداافشرده . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف ، اِ) خلاصه ٔچیزی که از افشردن بیرون آید و بعربی عصاره گویند وافشرج معرب او است . (آنندراج ). قوسی گوید: عصاره ٔ هرچیز مثل غوره و آلو و مانند آن و عوام آبشله بمد و قصر خوانند. (آنندراج ). عصاره ٔ مایعی که با
دملغتنامه دهخدادم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور از صفات ، و دود از تشیبهات
افسردهلغتنامه دهخداافسرده . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) منجمد. (ناظم الاطباء). یخ بسته شده . (غیاث اللغات ). از بسیاری سردی پژمرده و یخ بسته شده . مجازست چون آتش افسرده و تنور افسرده و شعله ٔ افسرده و چراغ افسرده . (آنندراج
افسردهدیکشنری فارسی به انگلیسیcheerless, crestfallen, depressed, depressive, despondent, disconsolate, down , downhearted, drawn, gloomy, heartsick, lethargic, pensive, sad, woebegone
دل افسردهلغتنامه دهخدادل افسرده . [ دِ اَ س ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) افسرده دل . غمگین . دل مرده . ناشاد.
چراغ افسردهلغتنامه دهخداچراغ افسرده . [ چ َ / چ ِ غ ِ اَ س ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) چراغ مرده . چراغ کشته . چراغ خاموش . چراغ بسمل . (آنندراج ). رجوع به چراغ مرده و چراغ خاموش شود.
افسردهلغتنامه دهخداافسرده . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) منجمد. (ناظم الاطباء). یخ بسته شده . (غیاث اللغات ). از بسیاری سردی پژمرده و یخ بسته شده . مجازست چون آتش افسرده و تنور افسرده و شعله ٔ افسرده و چراغ افسرده . (آنندراج