خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشا
لغتنامه دهخدا
افشا. [ اِ ] (از ع ، اِمص ) آشکارکردگی . فاش کردگی . انتشار. (ناظم الاطباء). افشاء. رجوع به افشاء شود : چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرایم کهتران نکوشند. (گلستان ).
-
واژههای مشابه
-
افشا دادن
لغتنامه دهخدا
افشا دادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) افشا شدن : سر ازل و راز ابد بی مدد وحی چون طعنه ٔ عدل تو به هر جادهد افشا.سنجر کاشی (از بهار عجم ).
-
افشا شدن
لغتنامه دهخدا
افشا شدن . [ اِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آشکار شدن . منتشر گردیدن : قماری در محبت با غمی می باختم پنهان رخی آمد برون از پرده و این راز شد افشا.تأثیر (از بهارعجم ).
-
افشا کردن
لغتنامه دهخدا
افشا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . پراکنده کردن . (یادداشت مؤلف ) : من نیز هرآنچه سر و اخفادل داشت بر تو کردم افشا. واله هروی (از بهارعجم ).- افشای سِرّی کردن ؛ رازی را آشکار کردن .(یادداشت مؤلف ).
-
افشا کننده
لغتنامه دهخدا
افشا کننده . [ اِک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آشکارکننده . افشاگر.
-
جستوجو در متن
-
فرداب
لغتنامه دهخدا
فرداب . [ ف َ ] (اِ) افشا و اظهار و آشکاراکردگی . (ناظم الاطباء). در دساتیر و دیگر کتب لغت دیده نشد.
-
صندوقچه ٔ سر
لغتنامه دهخدا
صندوقچه ٔ سر. [ ص َ چ َ / چ ِ ی ِ س ِرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رازدار. کسی که سِرّ مردمان نگاه دارد. کسی که راز مردمان افشا نکند. رجوع به صندوق سِرّ و صندوق شود.
-
دردر
لغتنامه دهخدا
دردر. [ دُ دُ ] (اِ صوت ) حکایت صوت ذوات النفخ . حکایت صوت سرنا. نام آواز سرنا. آواز سورنای و جز آن . (یادداشت مرحوم دهخدا).- دردر کردن ؛ به همه گفتن . افشا کردن . علنی کردن . چیزی راکه افشای آن نیکو نیست همه جا و به همه کس گفتن . (یادداشت مرحوم دهخ...
-
کیفسام
لغتنامه دهخدا
کیفسام . [ ک َ / ک ِ ف َ ] (اِ) به معنی کتمان است و آن سر نگاه داشتن رازها باشد یعنی افشای راز نکردن . (برهان ) (از آنندراج ). کتمان سر و نگاهداری راز و افشا نکردن آن . (ناظم الاطباء). ظاهراً برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین )...
-
مذل
لغتنامه دهخدا
مذل . [ م َ ذِ ] (ع ص ) مرد تنگدل به ستوه آمده ٔ بی آرام . (از منتهی الارب ). قلق . ضجور. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). مذیل . (متن اللغة). || فاش کننده ٔ راز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دهنده . (منتهی الارب ). آنکه مالی را که دارد به د...
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابی العاص بن امیةبن عبدشمس . یکی از اصحاب و پدر مروان و عموی عثمان است . روز فتح مکه به دین اسلام درآمد. سپس پاره ای از اسرار حضرت رسول را افشا نمود و تقلید مشی و حرکت آنحضرت را درمی آورد و به لودگی ها و مسخرگیها اهانت بر...
-
ظلع
لغتنامه دهخدا
ظلع. [ ظَ ] (ع اِ) شأن . حالت . وفی المثل : لایربع علی ظلعک من لیس یحزنه امرک ؛ یعنی به اهتمام شأن تو نرسد مگر غمخوار تو. اربع علی ظلعک َ؛ بازدار خود را از کاری که طاقت آن نداری زیرا که ناتوانی . ارْق َ علی ظَلعک َ؛ جهد در کاری کن که توانی و نرمی و...
-
تسمیع
لغتنامه دهخدا
تسمیع. [ ت َ ] (ع مص ) تشنیع کردن و تشهیر نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). افشا و آشکار کردن عیب کسی و مشهور و رسوا کردن او را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة): و من الحدیث «من سمع بعبد سمع اﷲبه » سمعاﷲ به اسامع خلقه ...