افگار میلغتنامه دهخداافگار می . [ اَ رِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مستی تحمل ناپذیر شراب . (ناظم الاطباء).
سروسِرّaffairواژههای مصوب فرهنگستانرابطۀ جنسی بین دو فرد، بهخصوص در مواردی که دستکم یکی از آنها با این کار مرتکب پیمانشکنی در رابطۀ زناشویی خود میشود
حفارلغتنامه دهخداحفار. [ ] (اِ) ظاهراً مرغی است و آنرا بلهجه ٔ طبری وکا گویند : کبک و حفار هست کوک و وکا.(نصاب طبری ).
حفارلغتنامه دهخداحفار. [ ح َ ] (ع اِ) چوبی که آنرا خمانیده و در وسط سوراخ کرده میان خانه [ چادر خیمه ] تعبیه کنند و درسوراخ آن ستون میانه قائم گردانند. (منتهی الارب ).
افگار گشتنلغتنامه دهخداافگار گشتن . [ اَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مجروح شدن . خسته گردیدن : وگرنی رنج خویش از خویشتن بین چو رویت ریش گشت و دست افگار. ناصرخسرو.و رجوع به شواهد افگار گشتن در ذیل افگار شود.
افگار شدنلغتنامه دهخداافگار شدن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مانده و خسته شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : نیک کوفته شد و پای راست افگار شد. (تاریخ بیهقی ص 516).رنجه و افگار شوی زو که همی چون خارخوار و افگارت کند چون کنی افگارش .
افگارلغتنامه دهخداافگار. [ اَ ] (ص ) فگار. فگال . افکار. آزرده . خسته . زخمی . مجروح . (فرهنگ فارسی معین ). آزرده . (مؤید الفضلاء) (مجمع الفرس ) (برهان ) (آنندراج ). مجروح . (رشیدی ). فکار. (شرفنامه ٔ منیری ). اوکار. (مجمع الفرس ) (غیاث اللغات ). مطلق خسته و مجروح . (آنندراج ) <span class="hl
افگارفرهنگ فارسی عمید۱. آزرده: ◻︎ هم به جان خسته هم به تن رنجور / هم به خون غرق هم ز غم افگار (رشیدالدینوطواط: مجمعالفرس: افگار).۲. خسته.۳. رنجور.۴. زخمی؛ زخمدار.⟨ افگار شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. آزرده شدن.۲. زخمی شدن.
دل افگارلغتنامه دهخدادل افگار. [ دِ اَ ] (ص مرکب ) دل فگار.دل ریش . دل شکسته . (ناظم الاطباء). خسته دل . دل خسته . پریشان خاطر. دل گرفته . کاسف البال . مغموم . غمین . غمگین . مکمود. کمد. کامد. مهموم . افگار. مکروب : نخستین به گل شادخوارت کندپس آنگه دل افگار خارت کن
افگارلغتنامه دهخداافگار. [ اَ ] (ص ) فگار. فگال . افکار. آزرده . خسته . زخمی . مجروح . (فرهنگ فارسی معین ). آزرده . (مؤید الفضلاء) (مجمع الفرس ) (برهان ) (آنندراج ). مجروح . (رشیدی ). فکار. (شرفنامه ٔ منیری ). اوکار. (مجمع الفرس ) (غیاث اللغات ). مطلق خسته و مجروح . (آنندراج ) <span class="hl
افگارفرهنگ فارسی عمید۱. آزرده: ◻︎ هم به جان خسته هم به تن رنجور / هم به خون غرق هم ز غم افگار (رشیدالدینوطواط: مجمعالفرس: افگار).۲. خسته.۳. رنجور.۴. زخمی؛ زخمدار.⟨ افگار شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. آزرده شدن.۲. زخمی شدن.