اقطاع خوارلغتنامه دهخدااقطاع خوار. [ اِ خوا / خا ](نف مرکب ) آنکه از درآمد و سود اقطاع بهره برد. راتبه دار. مقرری گیر : تا همگی شبانکارگان سپاهی و سلاح ور و اقطاع خوار شدند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).ز لطفش صد امید اقطاع خوارموظف ز طبعش
اقطاعلغتنامه دهخدااقطاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قطیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قطیع شود. || ج ِ قِطع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به قطع شود.
اقطاعلغتنامه دهخدااقطاع . [ اِ ] (ع مص ) سرزنش نمودن . || غلبه کردن بحجت بر کسی . || سپری گردیدن آب چاه . || بسنده شدن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ببریدن دادن شاخه های درخت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دستوری دادن در بریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || باز
اقطاعیلغتنامه دهخدااقطاعی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به اقطاع : چشمه ها و دیه ها که بعضی ملکی است و بعضی اقطاعی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). ناحیتی است در این مرغزار اقطاعی و ملکی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). رجوع به اقطاع شود.
سلاح ورلغتنامه دهخداسلاح ور. [ س ِ وَ ] (ص مرکب ) مسلح . صاحب سلاح . سلاحدار: مردم آنجا بیشترین سلاح ور و دزد باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). چون فضلویه فراخاست ایشان را (شبانکاره را) شوکتی پدید آمد و بروزگار زیادت می گشت . تا همگان سپاهی وسلاح ور و اقطاع خوار شدند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).<br
شبانکارهلغتنامه دهخداشبانکاره . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) (ملوک ...) نام سلسله ای است از ملوک ایران که از سال 448 تا سال 756 هَ . ق . در ولایت اجدادی خود به ارث حکومت میکردند تا اینکه به دست آل مظفر
اقطاعلغتنامه دهخدااقطاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قطیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قطیع شود. || ج ِ قِطع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به قطع شود.
اقطاعلغتنامه دهخدااقطاع . [ اِ ] (ع مص ) سرزنش نمودن . || غلبه کردن بحجت بر کسی . || سپری گردیدن آب چاه . || بسنده شدن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ببریدن دادن شاخه های درخت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دستوری دادن در بریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || باز
اقطاعفرهنگ فارسی عمید۱. بخشیدن مِلک یا قطعۀ زمین از جانب سلطان یا خلیفه به کسی که از درآمد آن استفاده کند.۲. (اسم) مِلک یا قطعه زمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار میشد.۳. (اسم) ملکی که عایدات آن برای هزینۀ قسمتی از سپاه اختصاص داده میشد.۴. [عربی، جمعِ قطیع] = قطیع
اقطاعفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بخشیدن ملک یا قطعه زمینی از طرف سلطان به کسی که از درآمد آن زندگانی گذراند. 2 - سرزنش کردن .
اقطاعلغتنامه دهخدااقطاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قطیع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قطیع شود. || ج ِ قِطع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به قطع شود.
اقطاعلغتنامه دهخدااقطاع . [ اِ ] (ع مص ) سرزنش نمودن . || غلبه کردن بحجت بر کسی . || سپری گردیدن آب چاه . || بسنده شدن جامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ببریدن دادن شاخه های درخت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دستوری دادن در بریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || باز
اقطاعفرهنگ فارسی عمید۱. بخشیدن مِلک یا قطعۀ زمین از جانب سلطان یا خلیفه به کسی که از درآمد آن استفاده کند.۲. (اسم) مِلک یا قطعه زمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار میشد.۳. (اسم) ملکی که عایدات آن برای هزینۀ قسمتی از سپاه اختصاص داده میشد.۴. [عربی، جمعِ قطیع] = قطیع
اقطاعفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بخشیدن ملک یا قطعه زمینی از طرف سلطان به کسی که از درآمد آن زندگانی گذراند. 2 - سرزنش کردن .