خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقلاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اقلاع
/'eqlā'/
معنی
۱. از بیخ برکندن؛ قلعوقمح کردن.
۲. باز ایستادن؛ دست کشیدن از کار
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اقلاع
لغتنامه دهخدا
اقلاع . [ اِ ] (ع مص ) بازایستادن از کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل ). || گذاشتن و بازایستادن تب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): اقلعت عنه الحمی ؛ گذاشت او را تب و بازا...
-
اقلاع
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqlā' ۱. از بیخ برکندن؛ قلعوقمح کردن.۲. باز ایستادن؛ دست کشیدن از کار
-
اقلاع
دیکشنری عربی به فارسی
برخاستن
-
واژههای همآوا
-
اغلاء
لغتنامه دهخدا
اغلاء. [ اِ ] (ع مص ) گران کردن نرخ را. گران خریدن چیز را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به این معنی ناقص واوی است . (ناظم الاطباء). گران گردانیدن بهاء: اغلی اغلاء؛ جعله غالیاً. (از اقرب الموارد). گران بها کردن . گران بها یافتن . گرانب...
-
اقلاء
لغتنامه دهخدا
اقلاء. [ اَ ق ِل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قلیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قلیل شود.
-
عقلاء
لغتنامه دهخدا
عقلاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعقل . (از اقرب الموارد). ناقة عقلاء؛ شتر ماده ٔ برتافته پای . (منتهی الارب ). ج ، عُقل . (اقرب الموارد). و رجوع به أعقل شود. || زنی که «انقلاب رحم » و «عقل » دارد. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به انقلاب رحم و عقل شود.
-
عقلاء
لغتنامه دهخدا
عقلاء. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاقِل . عقلا. خردمندان . هوشمندان . رجوع به عقلا و عاقل شود : هر که به محل رفیع رسید اگر چه چون گل کوته زندگانی بود عقلاء آن را عمری دراز شمرند. (کلیله و دمنه ).
-
اغلاء
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گران خریدن . 2 - گران کردن قیمت چیزی .
-
جستوجو در متن
-
برخاستن
دیکشنری فارسی به عربی
ارتفاع , اقلاع , انهض
-
مقلع
لغتنامه دهخدا
مقلع. [ م ُ ل َ ] (ع مص ) اِقلاع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازایستادن از کار. (آنندراج ). و رجوع به اقلاع شود. || (ص ) کسی که نرسد او را ابر. (از اقرب الموارد).
-
مقلع
لغتنامه دهخدا
مقلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) بردارنده و بلندکننده ٔ بادبان کشتی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اِقلاع شود.
-
واایستادن
لغتنامه دهخدا
واایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بازایستادن . واایستدن . واایستیدن . واستادن (در تداول عامه ). امتناع . توقف . وقوف . اقلاع . احجام : اقصام ؛ واایستادن باران و تب . ارقاء؛ واایستادن خون و اشک . (تاج المصادر بیهقی ). || واایستادن از چیزی ؛ نکردن آن .
-
قلع
لغتنامه دهخدا
قلع. [ ق َ ل َ ] (ع مص ) بر زین نتوان نشستن . || ثبات و ستواری نگرفتن پای در کُشتی . || از کندی خاطر به سخن پی نبردن و نفهمیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَلَعة شود. || (اِ) خون مانند علق . || پوست مانندی تنک که بر پوست گَرگین برآید. ||...