الحضرلغتنامه دهخداالحضر. [ ] (اِخ ) نام شهری که در قدیم از توابع دولت پارت بود و بقول هردوت پادشاهی از خود داشت و مردم آن عرب بودند. رجوع به حضر و ایران باستان تألیف پیرنیا ج 3 (فهرست ) شود.
الحذرلغتنامه دهخداالحذر. [ اَ ح َ ذَ ] (ع صوت ) خبردار و آگاه باش . (آنندراج ).ملتفت باش . باخبر باش و دوری کن . (ناظم الاطباء). زنهار. زینهار. بپرهیز. بترس . بپرهیزید. بترسید. بمعنی ایّاک َ و حَذار عربی . رجوع به حذر شود : هم ببین خشم شاه در هر دم الحذر الحذر ه
الحذرفرهنگ فارسی عمیدحذر؛ بپرهیز؛ بترس؛ دوری کن؛ در مقام بیم دادن و امر به پرهیز کردن از کاری یا چیزی یا کسی گفته میشود: ◻︎ ای رخ چون آینه افروخته / الحذر از آه من سوخته (سعدی۲: ۵۴۹).
صاحب الحضرلغتنامه دهخداصاحب الحضر. [ ح ِ بُل ْ ح َ ] (اِخ ) در مجمل التواریخ آرد که چون بلاش بن خسرو خبر یافت که رومیان به شهر پارسیان سپاه خواهند آورد، از ملوک طوایف یاوری خواست و هر کسی او را مال و سپاه بی اندازه فرستاد و قوی گشت ، پس صاحب الحضر را که از دست ملوک طوائف بر سرحد روم بود بر ایشان مه
وصاف الحضرةلغتنامه دهخداوصاف الحضرة. [ وَص ْ صا فُل ْ ح َ رَ ] (اِخ ) عبداﷲبن عزالدین فضل اﷲ شیرازی ، ملقب به شهاب الدین و معروف به وصاف الحضرة. مؤلف کتاب تاریخ تجزیة الامصار و تزجیة الاعصار است که به تاریخ وصاف شهرت دارد. وی در حدود سال 663 هَ .ق . در شیراز به دنی
ابن الحضرمیلغتنامه دهخداابن الحضرمی .[ اِ نُل ْ ؟ ] (اِخ ) او وراق بوده و هم کتابت مصحف میکرده است در نیمه ٔ اول مائه ٔ چهارم . (ابن الندیم ).
صاحب الحضرلغتنامه دهخداصاحب الحضر. [ ح ِ بُل ْ ح َ ] (اِخ ) در مجمل التواریخ آرد که چون بلاش بن خسرو خبر یافت که رومیان به شهر پارسیان سپاه خواهند آورد، از ملوک طوایف یاوری خواست و هر کسی او را مال و سپاه بی اندازه فرستاد و قوی گشت ، پس صاحب الحضر را که از دست ملوک طوائف بر سرحد روم بود بر ایشان مه
ابن ماهانلغتنامه دهخداابن ماهان . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) یعقوب سیرافی ، از مردم سیراف فارس . و او طبیب بود. و کتاب السفر و الحضر فی الطب از اوست . (ابن الندیم ). و قفطی گوید او در دولت عباسیان میزیست .
سافرةلغتنامه دهخداسافرة. [ف ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مؤنث سافر. رجوع به سافر شود. || صاحبان سفرند که ضد حضر است . (شرح قاموس ). قوم سافرة؛ ای ذو سفر لضد الحضر. (قطر المحیط).
هاترالغتنامه دهخداهاترا. (اِخ ) هتره . نام یونانی الحضر است . این شهر به مسافت سه روز راه از موصل کنونی واقع بود و قلعه ٔ محکمی داشت . نویسندگان قرون اسلامی از عظمت این شهر چیزها نوشته اند. خرابه های آن اکنون در جنوب غربی موصل واقع شده است . (ایران باستان ج 3
هترهلغتنامه دهخداهتره . [ هََ رَ ] (اِخ ) نام شهر مستحکمی که در جنوب نینوای قدیم قرار داشته و مرکز امارت کوچکی از اعراب بوده است . اردشیر اول پادشاه سامانی مدتی شهر مذکور را در محاصره داشت ، ولی موفق بگشودن آن نشد، سرانجام شاهپور اول پس از مدتها محاصره و جنگ آن را گشود و حکومت اعراب را منقرض
حشمونلغتنامه دهخداحشمون . [ ح َ ] (اِخ ) یا حشمونه (یعنی بارآور) شهری است که با شهرهایی که در جنوب یهودا بود مذکور است . یوشع ج 15 ص 27. و لتون بر آن است که حشمون را با حوشام پادشاه ادوم . پیدایش ج 3
صاحب الحضرلغتنامه دهخداصاحب الحضر. [ ح ِ بُل ْ ح َ ] (اِخ ) در مجمل التواریخ آرد که چون بلاش بن خسرو خبر یافت که رومیان به شهر پارسیان سپاه خواهند آورد، از ملوک طوایف یاوری خواست و هر کسی او را مال و سپاه بی اندازه فرستاد و قوی گشت ، پس صاحب الحضر را که از دست ملوک طوائف بر سرحد روم بود بر ایشان مه