هلیدنلغتنامه دهخداهلیدن . [ هَِ دَ ] (مص )گذاشتن . (برهان ). هشتن . به جایی نهادن : به یک حمله از جایشان بگسلدچو بگسستشان بر زمین کی هلد؟ فردوسی .از بند شبانروزی بیرون نهلَدْشان تا خون برود از تنشان پاک به یک بار. <p class="
هیلیدنلغتنامه دهخداهیلیدن . [ دَ ] (مص ) فروگذاشتن و ترک دادن و فروانداختن . (برهان ) (آنندراج ). هلیدن . رجوع به هلیدن شود.
پالیدنلغتنامه دهخداپالیدن . [ دَ ] (مص ) کاوش کردن . جستجو کردن . تفحص کردن . جستن . || دیدن . (جهانگیری ). || صافی کردن . تصفیه کردن : پالیدن زر را؛ خالص کردن آن از خَبث . (زمخشری ). || زهیدن . تراویدن : چو دید آن برو چهره ٔ دلپذیرز پستان مادر بپالید شیر. <p
الدنلغتنامه دهخداالدن . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) نرمتر. قیاساً میتوان آن رااسم تفضیل از لَدانَة دانست : و المرعز، الدن من الصوف لکنه اقل حرارة. (مفردات ابن البیطار). مرعزی ثیابه حارة رطبة الدن من الصوف ... (مفردات ابن البیطار).
الذینلغتنامه دهخداالذین . [ اَل ْ ل َ ن َ ] (ع اِ موصول ) آن مردان . آن جماعت مذکر. مردانی که . کسانی که . ج ِ اَلَّذی . رجوع به اَلَّذی شود. || (اِخ ) در تداول عامه سوره ٔمحمد را نیز گویند بمناسبت آغاز شدن آن به الذین .- الذین را از بر خواندن ؛ سخت تنبیه و سیاست و
حبیب الدینلغتنامه دهخداحبیب الدین . [ ح َ بُدْ دی ] (اِخ )محمدبن علی اصغر جرفادقانی . رجوع به محمد... شود.
حسام الدینلغتنامه دهخداحسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ )محمدبن محمدبن عمر اخسیکتی . رجوع به محمد... شود.
حسام الدینلغتنامه دهخداحسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) حسین بن عبدالرحمان . رجوع به حسین ... شود.
حسام الدینلغتنامه دهخداحسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) بدلیسی . او راست : الکنزالخفی فی بیان مقامات الصوفی .
حسام الدینلغتنامه دهخداحسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) ابن ارتق . رجوع به حسام الدین تیمور تاش شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن کمال الدین حسین کاشانی ، ملقّب به غیاث الدین .رجوع به غیاث الدین (علی بن کمال الدین کاشانی ) شود.