الزجلغتنامه دهخداالزج . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) قیاساً اسم تفضیل است از لزج بمعنی لزج تر و لغزنده تر و چسبنده تر و چرب تر، ولی در فرهنگها تصریح نشده است : غیر أنه اعظم منه و أعرض و الزج . (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 71).
ساقة الجیشلغتنامه دهخداساقة الجیش . [ ق َ تُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) درپس شده ٔ لشکر است . (شرح قاموس ). بنگاه لشکر و مؤخر آن . (منتهی الارب ).
ابن الزجاجیلغتنامه دهخداابن الزجاجی . [ اِ نُزْ زُ ] (اِخ ) اسماعیل بن احمد وراق . عالمی لغوی و نحوی . (از ابن الندیم ).
زجلغتنامه دهخدازج . [ زُج ج ] (اِخ ) موضعی است در ناحیه ٔ ضریه . (منتهی الارب ). موضعی است . (مهذب الاسماء). یاقوت آرد: موضعی است که مرقش آنرا در شعر خویش یاد کرده است : أبلغا المنذر المنقب عنی غیر مستعتب و لا مستعین لات هنا و لیتنی طرف الزج ْ-ج و اه
زجلغتنامه دهخدازج . [ زُج ج ] (ع اِ) آهن بن نیزه . ج ، زجاج ، و زِجَجة: رمح مزج ؛ نیزه ٔ بازُج ّ. (از منتهی الارب ). آهن بن نیزه . ج ، زِجاج ، زججة. (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آهن بن نیزه و تیر است . ابن سیده گوید، زج آهنی است که در بن نیزه ، و سنان آن است که بر طرف بالای آن گذارند،