الفنجگاهلغتنامه دهخداالفنجگاه . [ اَ ف َ ] (اِ مرکب ) یا الفنجگه ، جای اندوختن . جای گرد آوردن و جمع کردن . محل ذخیره . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود : این جهان الفنجگاه علم تست سر مزن چون خر در این خانه ٔ خراب . ناصرخسرو.الفن
الفنجگاهفرهنگ فارسی عمیدجای اندوختن و گرد آوردن؛ محل ذخیره: ◻︎ الفنجگاهِ توست جهان زاینجا / برگیر زود زادِ رهِ محشر (ناصرخسرو: ۴۶).
الفنجگهلغتنامه دهخداالفنجگه . [ اَ ف َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) الفنجگاه . جای اندوختن و ذخیره کردن . رجوع به الفنجگاه شود : در این الفنجگه جویند داد خویش بیدادان که هم زاد است بر خوانها و هم مال است در کانها. ناصرخسرو.الفنجگه دانش این سرا
الفنجگهلغتنامه دهخداالفنجگه . [ اَ ف َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) الفنجگاه . جای اندوختن و ذخیره کردن . رجوع به الفنجگاه شود : در این الفنجگه جویند داد خویش بیدادان که هم زاد است بر خوانها و هم مال است در کانها. ناصرخسرو.الفنجگه دانش این سرا
کوشالغتنامه دهخداکوشا. (نف ) جد و جهد کننده و کوشش نماینده . (ناظم الاطباء). کوشنده . سعی کننده . مقابل تنبل و کاهل . (فرهنگ فارسی معین ). ساعی . جاهد. جادّ. مُجِدّ. جهدکننده در کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به هر کار کوشا بباید بدن به دانش نیوشا بباید شدن
سر زدنلغتنامه دهخداسر زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سرزنش . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || گردن زدن . (برهان ) (جهانگیری ). سر بریدن . (آنندراج ). کشتن : که ما بی گناهیم از رهزنی اگر بخشش آری اگر سر زنی . فردوسی .وز آنجا به نوش
زادلغتنامه دهخدازاد. (ع اِ) طعامی که در سفر با خود گیرند. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). توشه . (دهار) (آنندراج ) : زاد همی ساز و شغل خوش همی برچند بری شغل نای و شغل چغانه . کسائی .بی زاد مشو برون و مفلس زین خیمه ٔ بی در مدوّر
بقالغتنامه دهخدابقا. [ ب َ ] (ع اِمص ) زیست و زندگانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ). ماندن در جهان . ضد فنا. (آنندراج ). باقی ماندن . (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی ). بماندن . (مؤید الفضلاء). عمر و رجوع به بقاء شود <span cl