المبهلغتنامه دهخداالمبه . [ اَ ل َ ب َ / ب ِ ] (اِ) در تداول عامه ، چوبی بلند پوست باز کرده بدرازای سه چهار گز. چوب دراز باریکتر از دستک . تیر نازک که سخت بلند و نیز افراشته بود. (یادداشت مؤلف ).
علمبهلغتنامه دهخداعلمبه . [ ع َ ل َ ب َ / ب ِ ] (اِ) چوب بلند. چوب باریک و بسیار بلند.- درازعلمبه ؛ بسیار طویل بی اندام . در تداول مردم تهران «درازاَلنگه » گفته شود.
دستکلغتنامه دهخدادستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دس