المعیلغتنامه دهخداالمعی . [ اَ م َ عی ی ] (ع ص ) کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند و در «کنز» بمعنی زیرک آمده است . (غیاث اللغات ). آنکه هرچه اندیشد چنان بود. (تفلیسی ). آنکه هرچه اندیشه کند چنان آید. (مهذب الاسماء). مرد زیرک و تیزخاطر. (م
پیالمهلغتنامه دهخداپیالمه . [ م َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در خطه ٔ ختن از ترکستان شرقی تابع چین ، واقع در 80هزارگزی مغرب شهر ختن و در دامنه ٔ کوه گیلپانی و در37 درجه و 35 دقیقه ٔ عرض شمالی و <
حلمةلغتنامه دهخداحلمة. [ ح َ ل َ م َ ](ع اِ) سر پستان و آن دو باشد. || گیاه سعدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گیاهی است دیگر. || کنه ٔ خرد. (منتهی الارب ). یکی حَلَم و آن کنه ٔ خرد است . (از مهذب الاسماء). || کنه ٔ بزرگ . و این لغت از اضداد است . رجوع به حلم شود. || کرمی است که در چرم افت
المعیةلغتنامه دهخداالمعیة. [ اَ م َ عی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) تیزرایی و تیزهوشی . ذکاء، و معنی آن خصلتی است که منسوب به المعی باشد و اشتقاق آن از «لَمَعَ النار» بمعنی روشن شدن آتش است . (از اقرب الموارد).
کاجغریلغتنامه دهخداکاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن یوسف البهری . وی از ابوالطیب طاهربن حسین روایت دارد و المعی از او روایت کند. (انساب سمعانی ورق 470 الف ).
کاجغریلغتنامه دهخداکاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) ابوصابر ایوب بن ملال فقیه . وی از ابوالحرب محمدبن خلف روایت کند و المعی از او روایت دارد. (انساب سمعانی ورق 470 ب ).
کاجغریلغتنامه دهخداکاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) عبدالغافربن حسین المعی . وی از ابواسحاق ابراهیم بن یوسف کاجغری و گروهی دیگر روایت دارد. (ایضاً انساب سمعانی ورق 470 الف و ب ).
کاجغریلغتنامه دهخداکاجغری . [ غ َ ] (اِخ ) ابوالمظفر ابراهیم بن ابی ابراهیم ادیب ، وی از ابویعقوب یوسف بن عاصم روایت کند و المعی کاجغری از او سماع دارد. (انساب سمعانی ورق 470 الف ).
المعلغتنامه دهخداالمع. [ اَ م َ ] (ع ص ) مرد زیرک و تیزخاطر، المعی مثله . (منتهی الارب ). کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند، و مرد تیزخاطر و روشن خرد. (آنندراج ).
المعیةلغتنامه دهخداالمعیة. [ اَ م َ عی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) تیزرایی و تیزهوشی . ذکاء، و معنی آن خصلتی است که منسوب به المعی باشد و اشتقاق آن از «لَمَعَ النار» بمعنی روشن شدن آتش است . (از اقرب الموارد).