پهلوارلغتنامه دهخداپهلوار. [ پ َ ] (ص ) مانند پهلو. چون پهلو از دلیری و شجاعت . کلمه در شاهنامه آمده و ممکن است مصحف پیلوار باشد. رجوع به پیلوار شود.
حلواگرلغتنامه دهخداحلواگر. [ ح َ گ َ ] (ص مرکب ) حلوائی . حلوافروش . قنّاد. (آنندراج ) : دانی حدیث آن زن حلواگر گدای گفتا چنین کنی بمکافا چنان خوری . خاقانی .سخت زیبا لیک هم یک چیز هست کآن ستیره دختر حلواگرست . <p class="auth
بیسهgangplank, browواژههای مصوب فرهنگستانالواری که بهعنوان پل بین شناور و ساحل از آن استفاده میکنند
عیالواریلغتنامه دهخداعیالواری . [ عیال ْ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی عیالوار. صفت برای عیالوار.- خانه ٔ عیالواری ؛ با زن و فرزندان متعدد. با نانخور وتحت تکفلان بسیار.|| (ص نسبی ) در تداول امروز، ارزان و بسیار، و فراخ و فربه و وسیع.
فرهنگ گورالواریTimber-Grave culture/ Timber Grave culture, Srubnaya culture/ Srubnaya Kultura (ru.)واژههای مصوب فرهنگستاننوع خاصی از فرهنگ گورخانی متعلق به نواحی استپی جنوب روسیه در عصر مفرغ که مشخصۀ آن گورهایی است حاوی بقایای استخوانها و زین و یراق اسب و شواهدی دیگر از پرورش اسب