الکلالغتنامه دهخداالکلا. [ اَ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) دارویی است که از تقطیر الکل بر ماده ٔ معطر حاصل شود. در کارآموزی داروسازی تألیف دکتر جنیدی (صص 79 - 80)چنین آمده : اگر بر روی یک یا چند ماده ٔ دارویی الکل بیفزایند و پس از مد
آلکلیلغتنامه دهخداآلکلی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) الکلی . آنکه به بسیار آشامیدن مشروبهای الکل دار چون شراب و عرق و کنیاک و رم و سایر انواع آن معتاد است .
الکلیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که عادت به نوشیدن الکل دارد.۲. آنچه دارای الکل باشد: نوشیدنی الکلی.۳. آغشته به الکل: دستم الکلی شد.
الکلاتورلغتنامه دهخداالکلاتور. [ اَ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) ، ماده ای که از خیسانیدن جسمی در الکل حاصل شود. در «کارآموزی داروسازی » دکتر جنیدی (ص 80 و 81) چنین آمده ، اگر بر روی مواد دارویی تازه الکل بیفزایند و پس از مدتی صاف کنند م
درب الکلابلغتنامه دهخدادرب الکلاب . [ دَ بُل ْ ک ِ ] (اِخ ) در نزدیکی کوه ساتیدما در دیاربکر در نزدیکی میافارقین ، و وجه تسمیه ٔ آن اینست که چون قیصر و یارانش از نزد انوشروان گریختند، ایاس بن قبیصةبن ابی غفر طائی آنان راتعقیب کرد و در ساتیدما آنها را یافت و بدون هیچگونه مقاومتی آنان را چون سگان بقت
خرنوب الکلابلغتنامه دهخداخرنوب الکلاب . [خ َ بُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) ثمر ام کلبی است و این ثمررا خرنوب الکلب نیز می نامند. (یادداشت بخط مؤلف ).
خروب الکلابلغتنامه دهخداخروب الکلاب . [ خ َرْ رو بُل ْ ک ِ ] (ع اِ مرکب ) خانق الکلب . قاتل الکلب . جلیان الحیة. (یادداشت بخط مؤلف ).
خل الکلاملغتنامه دهخداخل الکلام . [خ َل ْ لِل ْ ک َ ] (ع فعل امر + مفعول ) سخن را واگذار.دیگر چیز مگو. (از یادداشت بخط مؤلف ) : صد امید است این زمان بردار گام عاشقانه ای فتی خل الکلام .مولوی (مثنوی ).
اتماکلغتنامه دهخدااتماک . [ اِ ] (ع مص ) فربه گردانیدن : اَتمَک َ الکَلاَ ُٔالناقة؛ فربه گردانید گیاه ناقه را. (منتهی الارب ).
امراحلغتنامه دهخداامراح . [ اِ ] (ع مص ) فیرنده و شادمان گردانیدن . گویند: امرحه الکلأ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شادمانه گردانیدن . (مصادر زوزنی ). دنیده گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).
عسنلغتنامه دهخداعسن . [ ع َ س َ ] (ع مص ) گوارا شدن آب و علف شتران را و فربه شدن آنها. (از ناظم الاطباء): عسن الکلأ و الرعی فی الدابة؛ علف و چرا در آن چهارپا سود بخشید و فربه گشت . (از اقرب الموارد).
اجتساسلغتنامه دهخدااجتساس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جَس ّ. مس ّ با دست به سر. دست بسودن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || چریدن به دهان : اجتست الابل الکلأَ؛ چریدند شتران گیاهها را به دهنهای خود. (منتهی الارب ).
قمزلغتنامه دهخداقمز. [ ق َ ] (ع مص ) فراهم آوردن چیزی . (منتهی الارب ). جمع کردن . (اقرب الموارد). || گرفتن چیزی به اطراف انگشتان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: الکلأ هنا قمز قمز؛ ای منقطع غیرمتراص ؛ بریده و نابهم چسبیده . (منتهی الارب ).در اقرب الموارد نویسد: قُمَزٌ قُمَزٌ؛ ای متق
الکلام یجرالکلاملغتنامه دهخداالکلام یجرالکلام . [ اَ ک َ م ُ ی َ ج ُرْ رُل ْ ک َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) از جملات متداول است ، یعنی سخن ،سخن را میکشاند. متکلم آنگاه که از سخنی بیاد سخن دیگر افتد و بگفتن آن پردازد، این جمله را یاد کند.
الکلاتورلغتنامه دهخداالکلاتور. [ اَ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) ، ماده ای که از خیسانیدن جسمی در الکل حاصل شود. در «کارآموزی داروسازی » دکتر جنیدی (ص 80 و 81) چنین آمده ، اگر بر روی مواد دارویی تازه الکل بیفزایند و پس از مدتی صاف کنند م