الکهفلغتنامه دهخداالکهف . [ اَ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از سوره های قرآن ، مکی است و 110 آیه دارد. رجوع به کهف شود : پس از الحمد و الرحمن و الکهف پس از یاسین و طاسین میم و طاها.خاقانی .
ذات الکهفلغتنامه دهخداذات الکهف . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی است در شعر عوف بن الأحوص : یسوق صریم شأها من جلاجل الی ّ و دونی ذات کهف و قورها.و در شعربشربن ابی حازم :یسومون الصلاح بذات کهف و ما فیها لهم سلع وقار.(از معجم البلدان یا
هلقفلغتنامه دهخداهلقف . [ هَِ ل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد گرانجان سطبراندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هلغف شود.
هلاکولغتنامه دهخداهلاکو. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس که 200 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله ، برنج ،صیفی و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
هلکولغتنامه دهخداهلکو. [ هََ ل ْ ل َ ] (اِ) در تداول مردم قم چوب گازر است که به پارچه زنند تا شوخ آن برآید. (از یادداشتهای مؤلف ).
ذات الکهفلغتنامه دهخداذات الکهف . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی است در شعر عوف بن الأحوص : یسوق صریم شأها من جلاجل الی ّ و دونی ذات کهف و قورها.و در شعربشربن ابی حازم :یسومون الصلاح بذات کهف و ما فیها لهم سلع وقار.(از معجم البلدان یا
سارینوسلغتنامه دهخداسارینوس . (اِخ ) نام یکی از شش تن اصحاب الکهف است . (از تاریخ گزیده چ براون ص 78) . رجوع به اصحاب کهف شود.
ذوالاسوارلغتنامه دهخداذوالاسوار. [ ذُل ْ اِس ْ] (اِخ ) لقب یکی از ملوک یمن است . و کان مسوّرا، فاغار علیهم ، ثم انتهی به جمعه الی الکهف فتبعه بنومعد، فجعل منبّه یدخن علیهم حتی هلکوا. فسمّی دخاناً.
الرحمنلغتنامه دهخداالرحمن . [ اَرْ رَ ما ] (اِخ ) سوره ٔ پنجاه و پنجمین از قرآن ، مدنی است و هفتاد و هشت آیه دارد. پس از سوره ٔ قمر و پیش از سوره ٔ واقعه آمده است : پس از الحمد و الرحمن و الکهف پس از یاسین و طا سین میم و طاها.خاقانی .<br
کاهالغتنامه دهخداکاها. (اِخ ) مخفف کهیعص . (کاف ها یا عین صاد) که کلمه ٔ اول از نخستین آیه ٔ سوره ٔ مریم است ؛ کهیعص ذکر رحمة ربک عبده زکریا : خاک مشکین که ز درگاه رسول آورده ست حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند.خاقانی .
طاهالغتنامه دهخداطاها. (اِخ ) یا طه . نام سوره ٔ بیستم از قرآن کریم : پس از الحمد و الرحمن و الکهف پس از یاسین و طاسین میم و طاها. خاقانی .نفس طاها راست یک شب قاب قوسین نزد حق گر دو گردد نفس طاها برنتابد بیش از این . <p cla
ذات الکهفلغتنامه دهخداذات الکهف . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی است در شعر عوف بن الأحوص : یسوق صریم شأها من جلاجل الی ّ و دونی ذات کهف و قورها.و در شعربشربن ابی حازم :یسومون الصلاح بذات کهف و ما فیها لهم سلع وقار.(از معجم البلدان یا