الیابلغتنامه دهخداالیاب . [ ] (اِخ ) یعنی خداوند پدر اوست ، شش تن به این اسم بودند:1- رئیس زبولون آنگاه که قوم را در سینا اسم نویسی میکردند. 2- پدر داتان و ابیرام . 3- مهین برادران داود. <
حلائبلغتنامه دهخداحلائب . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) جماعتهای مردم . (منتهی الارب ).- حلائب العرب ؛ المسلمون الاولون . (الامتاع ).|| اولاد عم . || ج ِ حلوبة. رجوع به حلوبة شود. || ج ِ حلبة. (منتهی الارب ). رجوع به حلبة شود.
حلابلغتنامه دهخداحلاب . [ ح ِ ] (ع اِ) شیردوشه . (منتهی الارب ). شیردوشه یعنی ظرفی که در وی شیر دوشند. (آنندراج ). || شیر دوشیده . (از منتهی الارب ). || (مص ) دوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
چالابلغتنامه دهخداچالاب . (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار که در 5 هزارگزی شمال باختری حسن آباد سوگند و کنار راه مالرو سلطان آباد به ده ویران واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصول
چالابلغتنامه دهخداچالاب . (اِ مرکب ) گودالی که آب باران یا آب سیل و غیره در آن مانده و جمع شده باشد. چاله آب . گودال آب .