امانتلغتنامه دهخداامانت . [ اَ ن َ ] (ع مص ، اِمص ) راستی . ضد خیانت . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (آنندراج ). استواری در راستی . درستکاری . اخلاص و صداقت . امینی . (ناظم الاطباء). امین بودن . (فرهنگ فارسی معین ). امانت یعنی قرار دادن و بجا آوردن مقتضای عدالت در اوقات معین آن و این یکی ازص
امانتفرهنگ فارسی عمید۱. امین بودن.۲. [مقابلِ خیانت] راستی و درستکاری.۳. (اسم) [جمع: امانات] مالی یا چیزی که به کسی میسپارند تا از آن نگهداری کند؛ ودیعه.۴. دادن چیزی به کسی برای اینکه از آن نگهداری کند.
مقدار اَبرcloud amountواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آسمان که برطبق برآورد از یک نوع اَبر در تراز معینی یا از انواع اَبر در ترازهای گوناگون پوشیده میشود
همایند امنیتیsecurity association, SA 2واژههای مصوب فرهنگستانرابطهای بین دو یا چند هستار که آنها را قادر به حفاظت از دادههایی میکند که بین آنها مبادله شده است
هماینددیکشنری فارسی به انگلیسیcollateral, college, concomitant, congruent, convocation, incidental, series, symptom
قابل امانتلغتنامه دهخداقابل امانت . [ ب ِ ل ِ اَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آدم . کنایه از آدمیزاد است . (برهان )(آنندراج ): اشاره به آیت انا عرضنا الامانة علی السموات والارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا. (قرآن 72/33</span
امانتدارلغتنامه دهخداامانتدار. [ اَ ن َ ] (نف مرکب ) امین و استوار. (ناظم الاطباء). کسی که امانت نگاه دارد. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که دارای صفت امانت باشد و هرچه به او سپارند بدون کسر و نقصان بازدهد،و هرچه به او گویند اعاده ٔ آن در هیچ جا و هیچوقت جایز نداند و روا نشمارد. (ناظم الاطباء) <span c
امانتداریلغتنامه دهخداامانتداری . [ اَ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل امانتدار. (فرهنگ فارسی معین ). راستی و درستی . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). امینی . (فرهنگ فارسی معین ). || استواری و دیانت . || کارگزاری و گماشتگی . عمل وشغل عامل و گماشته از جانب دیگری . (ناظم الاطباء).
امانتیلغتنامه دهخداامانتی . [ اَ ن َ ] (ص نسبی ، اِ) مال یا چیزی که بعنوان امانت بکسی سپارند. ودیعه . (فرهنگ فارسی معین ).
امانتکارtrusteeواژههای مصوب فرهنگستانشخص یا شرکتی که مسئولیت ادارۀ اموال یا داراییهای دیگران را بر عهده دارد متـ . امین
امانتکاریtrust 1واژههای مصوب فرهنگستانترتیبی قانونی که در آن داراییها و مستغلات افراد و شرکتها را یک نهاد اداره میکند
امانت شکستنلغتنامه دهخداامانت شکستن . [ اَ ن َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رعایت نکردن امانت . خیانت در امانت : چو در کیله ٔ جو امانت شکست از انبار گندم فروشوی دست .سعدی .
امانت گذارلغتنامه دهخداامانت گذار. [اَ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه چیزی را بعنوان امانت بکسی بسپرد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امانت شود.
امانت گزارلغتنامه دهخداامانت گزار. [ اَ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) اداکننده ٔ امانت . امین . گزارنده ٔ امانت : خداترس باید امانت گزارامین کز تو ترسد امینش مدار.سعدی .
امانت کارلغتنامه دهخداامانت کار. [ اَ ن َ ] (ص مرکب ) عامل و گماشته از جانب دیگری . (ناظم الاطباء). آنکه شغل او نگاه داشتن امانت است . (فرهنگ فارسی معین ). || امین . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امانت شود.
امانت فیض آبادیلغتنامه دهخداامانت فیض آبادی . [ اَ ن َ ت ِ ف َ ] (اِخ ) (مولوی میر امانت علی ...) از شاعران پارسی گوی است . رجوع به تذکره ٔ روز روشن تألیف محمد مظفر حسین صبا چ هوپال صص 70-71 و فرهنگ سخنوران شود.
رادامانتلغتنامه دهخدارادامانت . (اِخ ) نام یکی از مردم یونان . وی نسب خودرا به ژوپیتر میرسانید. (ایران باستان ج 2 ص 1928).
قابل امانتلغتنامه دهخداقابل امانت . [ ب ِ ل ِ اَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آدم . کنایه از آدمیزاد است . (برهان )(آنندراج ): اشاره به آیت انا عرضنا الامانة علی السموات والارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها وحملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا. (قرآن 72/33</span
گارامانتلغتنامه دهخداگارامانت . (اِخ ) طایفه ای از ساکنین لیبیا. هردوت گوید که آنها بالاتر از ناسامنها سکنی دارند، و از آدمیزاد فرار میکنند و هیچگونه اسلحه ندارند. (ایران باستان ص 573). و رجوع به غارامانت شود.
غارامانتلغتنامه دهخداغارامانت . (اِخ ) گارامانت . نام قومی است که رومیان باستان به طایفه ای از طوایف بربر که ساکن فزان بودند، اطلاق میکردند. مرکز اینان یک قصبه ای موسوم به غارامه بوده و به نسبت به همین جا خود را غارامانت مینامیدند. این قصبه امروز به نام جرمه در ناحیه ٔ وادی غربی بشکل قریه ای دیده