آماجگاهلغتنامه دهخداآماجگاه . (اِ مرکب ) آماج . نشانه گاه : سرشک دیده برخسار تو فروباردهر آنگهی که بر آماجگاه او گذری . عماره .کند به تیر چو زنبورخانه سندان رااگر نهند بر آماجگاه او سندان . فرخی .زمین
آماجگاهفرهنگ فارسی عمیدآماجخانه؛ نشانهگاه؛ جای نشانۀ تیر؛ میدانی که در آن نشانه بگذارند برای تیراندازی: ◻︎ زمین هست آماجگاه زمان / نشانه تن ما و چرخش کمان (اسدی: ۵۵).