امیزلغتنامه دهخداامیز. [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) ممتازتر. برتر: و کان ابن بطلان اعذب الفاظاً و اکثر ظرفاً و امیز فی الادب [ من ابن رضوان ] . (عیون الانباء ج 1 ص 242 س 3).
اتاق کژبینی اِیمزAmes distortion roomواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی که در آن سرنخهای خاص ادراک عمق بهصورت آزمایشی مورد استفاده قرار میگیرند تا درک آزمایششونده را از اندازة نسبی اشیای درون اتاق تحریف کنند نیز: اتاق اِیمز Ames room
حامزلغتنامه دهخداحامز. [ م ِ ] (ع ص ) زبان گز.- حامزالفؤاد ؛ مرد زیرک . تیزفهم . ظریف . سخت دل . (منتهی الارب ).
خامیزلغتنامه دهخداخامیز. (اِ) نوعی خورش است و آن چنان است که گوشت گوسفند یا گوساله را با پوست دباغت کرده آنها را در سرکه پرورده و بعد در روغن پخته و مرق آن را صاف نموده بخورند و در أصل «خام آمیز» بوده یعنی در خامی آمیزش یافته است . معرب آن را «آمص » بر وزن «کامل » و «عامیص » بر وزن «هابیل » گ
چامیزلغتنامه دهخداچامیز. (اِ) چامیر. چامین . بول و کمیز. || غایط. (ناظم الاطباء). و رجوع به چامین و چامیر شود.
سامیزلغتنامه دهخداسامیز. (اِ) بمعنی فسان ، و آن سنگی باشد که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنند. (برهان ) (آنندراج ). سنگ کارد و تیغ.(رشیدی ). قس ، سامان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
مهامیزلغتنامه دهخدامهامیز. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مهمیز و مهماز. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مهماز و مهمیز شود.