آمیزشلغتنامه دهخداآمیزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر و عمل آمیختن . مزاج . مزج . امتزاج . خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب : جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است هیچ دانا بچه ٔ بط را نیاموزد شناه . سنائی .مر آمیزش گوهران را بگوی سبب چه که چ
امجزلغتنامه دهخداامجز. [ اَ ج َ ] (اِخ ) دهی است از بخش جبال بارز شهرستان جیرفت با 200 تن سکنه . آب از چشمه و محصول آن چوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
آمیزشفرهنگ فارسی عمید۱. نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ جماع.۲. همنشینی؛ دوستی؛ مراوده.۳. آمیختن؛ اختلاط؛ امتزاج.
التصاقدیکشنری عربی به فارسیچسبيدگي , الصاق , طرفداري , رضايت , موافقت , اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس , اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف , الحاق , انضمام , قبول عضويت , همبستگي , توافق , الحاق دولتي به يک پيمان , کشش سطحي , دوسيدگي
نامیزشapogamy 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی تولیدمثل غیرجنسی که در آن بذر ازطریق رشد و تکامل جنین حاصل از یک هستۀ تکلاد به وجود آید