خط نشانهرویline of aimواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی از نگاه شخص توپچی یا تیرانداز که در امتداد آن، هدف قابل رؤیت است
سرِ پولat the money, ATMواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن قیمت اصابت اختیارنامة خرید یا فروش دارایی مبنا با قیمت بازار برابر است متـ . اختیارنامة سرِ پول at the money option
عنصر تحرک هواییair mobility element, AMEواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از فرماندهی متحرک مرکز واپایی سوختبَری هوایی که با اعلام درخواست فرماندهِ رزم جغرافیایی، هواپیمای سوختبَر را به منطقۀ مورد نظر اعزام میکند
آئورتفرهنگ فارسی عمیدبزرگترین سرخرگ بدن که از بطن چپ قلب خارج میشود و توسط شاخههای خود خون را به تمام بدن میرساند؛ امالشرایین.
ابهرفرهنگ فارسی معین(اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) رگی است در پشت ، رگ پشت که به دل پیوسته است ، رگ جان ، آورتی ، ام الشرایین .
آورتافرهنگ فارسی معین(وُ) (اِ.) = آورت : سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج می شود و آن تنة اصلی و عمومی سرخ رگ های دیگر بدن است و به دو قسمت سینه ای و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاری است ؛ بزرگ سرخ رگ بدن ، ام الشرایین ، آورت ، آورطی ، ارطی نیز گفته می شود.
املغتنامه دهخداام . [ اُم م ] (ع اِ) مادر. (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). والده . (اقرب الموارد). مام . ماما. مادر. ننه . دا (در تداول بختیاری ). ج ، اُمّات و اُمَّهات نیز گویند، امات و امهات جمع آن ، یا امهات برای ذوی العقول است و امات برای غیر ذوی ا
املغتنامه دهخداام . [اَ / ََم ْ ] (فعل ) ََم . مخفف هستم . بمعنی هستم . (انجمن آرا) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (شرفنامه ٔ منیری ). فعل است بمعنی استم ، هستم : منم ، انسانم ، بنده ای از بندگان توام . در قدیم پس از اسماء مختوم به با همزه ٔ آن را تلفظ میکردند اما
املغتنامه دهخداام . [ اَ ] (پیشوند) اَن . علامت سلب است در مثال امرد و انبره بمعنی شتر بی مو، مثل این است که یکی سلب مرد و دیگری سلب بَرَگی است . (یادداشت مؤلف ).
املغتنامه دهخداام . [ اَ ] (ع حرف ربط) بمعنی یای تردید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حرف عطف است ومعنی آن استفهام ، و استعمال آن بر دو وجه است یکی آنکه با الف استفهام باشد بمعنی اَی ّ مانند: اء زید عندک ام عمرو؟ یعنی کدام کس است از این هر دو نزدیک تو؟ و این ام را متصله گویند. دوم آنکه بمعنی ب
داملغتنامه دهخدادام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی الارب ). لاتو. (برهان ).تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است . پایدام . مِصیدَة. (منتهی الارب ). چیزی که جانوران فریب خورده بدان دچار شوند. فخم . (حاشیه ٔ
دانگه قواملغتنامه دهخدادانگه قوام . [ گ َ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان غار بخش شهر ری شهرستان تهران . واقع در 2000گزی باختر شهر ری . دارای 20 سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
راست ناملغتنامه دهخداراست نام . (ص مرکب ) آنکه براستی شهره و نامی شده است .آنکه نام او براستی و درستی بر سر زبانهاست . آنکه نام او براستی مشهور و نامور گردیده است : زبان ترازو که شد راست نام از آن شد که بیرون نیاید ز کام .نظامی .
دایم الایاملغتنامه دهخدادایم الایام . [ ی ِ مُل ْ اَی ْ یا ] (ع ق مرکب ) دائم الایام . علی الاتصال . همه وقت .همواره و همیشه . اتصالاً. لاینقطع. دائم بروزگاران .