انبارگلغتنامه دهخداانبارگ . [ اَم ْ رَ ] (اِ) مخازنی که در زمان صلح اسلحه و ادوات جنگی را در آن انبار می کردند. (از ایران در زمان ساسانیان ص 241).
انباریلغتنامه دهخداانباری . [ اَم ْ ] (اِخ ) داودبن هیثم بن اسحاق بن بهلول ... تنوخی لغوی نحوی . رجوع به ابوسعید داود... شود.
انباریلغتنامه دهخداانباری . [اَم ْ ] (اِخ ) ابوالبرکات کمال الدین عبدالرحمان بن محمدبن عبیداﷲ انصاری . و رجوع به ابن انباری ... شود.
انباریلغتنامه دهخداانباری . [ اَم ْ ] (اِخ ) ابوالحسن . حکیم و ریاضی دان بود. رجوع به ابوالحسن انباری شود.
انباریلغتنامه دهخداانباری . [ اَم ْ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن ابی محمدقاسم بن بشاربن حسن . رجوع به ابن انباری ... شود.
انبارگردانیفرهنگ فارسی معین(اَ گَ) (حامص .) صورت برداری از کالای موجود در انبار و ارزیابی موجودی آن .
انبارگاه جنگلforest depot, landing yardواژههای مصوب فرهنگستانمحوطهای موقت یا دائم در داخل یا نزدیک جنگل برای جمعآوری و دستهبندی فراوردههای جنگلی
انبارگاه مرکزیconcentration yardواژههای مصوب فرهنگستانمحل نگهداری چوب کاغذ برای بارگیری مجدد و انتقال به کارخانۀ کاغذسازی
انبارگاه جنگلforest depot, landing yardواژههای مصوب فرهنگستانمحوطهای موقت یا دائم در داخل یا نزدیک جنگل برای جمعآوری و دستهبندی فراوردههای جنگلی
انبارگاه مرکزیconcentration yardواژههای مصوب فرهنگستانمحل نگهداری چوب کاغذ برای بارگیری مجدد و انتقال به کارخانۀ کاغذسازی
انبارگردانیفرهنگ فارسی معین(اَ گَ) (حامص .) صورت برداری از کالای موجود در انبار و ارزیابی موجودی آن .