لغتنامه دهخدا
زده شدن . [ زَ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دل زده شدن . متنفر گشتن . بیزار شدن : از همه ٔ مردم زده شده بود. (فرهنگ فارسی معین ). زده شدن از چیزی ، دیگر بار بدو رغبت نکردن . || غارت شدن . مورد دزدی قرار گرفتن کاروان وخانه و جز آن . به سرقت رفت