انجزارلغتنامه دهخداانجزار. [ اِ ج ِ ] (ع مص ) برگردیدن آب دریا و آداک پیدا شدن در دریا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
انزجارلغتنامه دهخداانزجار. [ اِ زِ ] (ع مص ) بازایستادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منع شدن ونهی شدن . (از اقرب الموارد). بازده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). وازده شدن . (مصادر زوزنی ). || (اِمص ) کراهت و نفرت و عدم رغبت و میل . (ناظم الاطباء). تنفر. اکراه . (یادداشت مؤلف ). در ب
انزجاردیکشنری فارسی به انگلیسیabhorrence, allergy, antipathy, disgust, execration, hate, loathing, odium, repugnance
دریالغتنامه دهخدادریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تقریباً سه ربع از سطح زمین ر