انداخت کردنلغتنامه دهخداانداخت کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشه کردن . قصد کردن . نقشه کشیدن : آنگه این هرسه ملعون بایکدیگر بنشستند پنهان از همه ٔ جهان و انداخت کردند که هر یکی بولایتی دیگر شوند و دعوی دیگر کنند. (کتاب النقض ص 324). تا
انداختلغتنامه دهخداانداخت . [ اَ ] (مص مرخم ) عمل انداختن . || رای . تدبیر. شور. مشورت . (فرهنگ فارسی معین ). اندیشه . قصد. میل . طرح . نقشه . (از یادداشتهای مؤلف ): دانستند که آن از نزعات شیطان است و کید دشمنان ایمان است و انداخت جهودان است . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). گفتند انداخت و کید ما باط
انداختگویش اصفهانی تکیه ای: darešxos طاری: darešxos طامه ای: boyxos طرقی: derešxos کشه ای: derešxos نطنزی: darešxos
انداختگویش اصفهانی تکیه ای: darešxost طاری: darešxos(s) طامه ای: dareyxos(s) طرقی: derešxos(s) کشه ای: derešxos(s) نطنزی: darešxos(s)
أزْجَأدیکشنری عربی به فارسیعقب انداخت , به وقت ديگري موکول کرد , موقتاً تعطيل کرد , به تعويق انداخت , به تأخير انداخت , بعد حواله داد (موکول کرد)
انداختلغتنامه دهخداانداخت . [ اَ ] (مص مرخم ) عمل انداختن . || رای . تدبیر. شور. مشورت . (فرهنگ فارسی معین ). اندیشه . قصد. میل . طرح . نقشه . (از یادداشتهای مؤلف ): دانستند که آن از نزعات شیطان است و کید دشمنان ایمان است و انداخت جهودان است . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). گفتند انداخت و کید ما باط
انداختگویش اصفهانی تکیه ای: darešxos طاری: darešxos طامه ای: boyxos طرقی: derešxos کشه ای: derešxos نطنزی: darešxos
انداختگویش اصفهانی تکیه ای: darešxost طاری: darešxos(s) طامه ای: dareyxos(s) طرقی: derešxos(s) کشه ای: derešxos(s) نطنزی: darešxos(s)
انداختلغتنامه دهخداانداخت . [ اَ ] (مص مرخم ) عمل انداختن . || رای . تدبیر. شور. مشورت . (فرهنگ فارسی معین ). اندیشه . قصد. میل . طرح . نقشه . (از یادداشتهای مؤلف ): دانستند که آن از نزعات شیطان است و کید دشمنان ایمان است و انداخت جهودان است . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). گفتند انداخت و کید ما باط