اندارسلغتنامه دهخدااندارس . [ اَ رِ] (اِخ ) نام شخصی که رسولی برای خواستگاری پیش عذرافرستاد و عذرا چشم رسول را بانگشت کند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ) (از ناظم الاطباء).
اندرزلغتنامه دهخدااندرز. [ اَ دَ ] (اِ) پند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نصیحت . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). موعظت
اندرسلغتنامه دهخدااندرس . [ ] (اِخ ) شهری است بزرگ بهندوستان و از پادشایی دهم است بر کران دریا. (حدود العالم ) (از یادداشت مولف ). در حدود العالم (چ دانشگاه ) اندراس است . و رجوع به اندراس شود.
اندرشلغتنامه دهخدااندرش . [ اَ دَ رَ ] (اِخ ) یا اندراش ، شهری در اسپانیا. رجوع به اسپانی در همین لغت نامه شود.