اندار کلیلغتنامه دهخدااندار کلی . [ اَ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سوادکوه شهرستان شاهی با 350 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ تیجون و محصول آن برنج ، غلات ،نیشکر و عسل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
اندارلغتنامه دهخدااندار. [ اِ ] (اِ) سرگذشت و افسانه . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افسانه . (فرهنگ میر عضدالدوله انجو از غیاث اللغات ). سرگذشت و افسانه و داستان و قصه و حکایت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : تلخ می آید ترا گفتار من خواب می
اندارلغتنامه دهخدااندار. [ اِ ] (ع مص ) برآوردن . اخراج . برآوردن از مال خود؛ اندر عنه من ماله کذا؛ برآورد آنقدر از مال خود. || افگندن . از شمار افگندن : اندر من الحساب کذا؛ این قدر از شمار افگند. (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || بشمشیر ا
انذارلغتنامه دهخداانذار. [ اِ ] (ع مص ) آگاه ساختن و ترسانیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نَذر. نُذر. نُذُر. نذیر. (منتهی الارب ) . آگاه ساختن و ترسانیدن از عواقب امری پیش از فرارسیدن آن . (از اقرب الموارد). بیم کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ). ترسانیدن و پند دادن . (غیاث اللغات ) (آ
انضارلغتنامه دهخداانضار. [ اِ ] (ع مص ) تازه روی گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تازه روی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || تازه روی شدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
انذاردیکشنری عربی به فارسیمشورتي , گوش بزنگ , هوشيار , مواظب , زيرک , اعلا م خطر , اژيرهوايي , بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن
اندارلغتنامه دهخدااندار. [ اِ ] (اِ) سرگذشت و افسانه . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افسانه . (فرهنگ میر عضدالدوله انجو از غیاث اللغات ). سرگذشت و افسانه و داستان و قصه و حکایت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : تلخ می آید ترا گفتار من خواب می
اندارلغتنامه دهخدااندار. [ اِ ] (ع مص ) برآوردن . اخراج . برآوردن از مال خود؛ اندر عنه من ماله کذا؛ برآورد آنقدر از مال خود. || افگندن . از شمار افگندن : اندر من الحساب کذا؛ این قدر از شمار افگند. (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || بشمشیر ا
دکاندارلغتنامه دهخدادکاندار. [ دُک ْ کا / دُ ](نف مرکب ) دکان دارنده . دارنده ٔ دکان . صاحب دکان . (ناظم الاطباء). کاسب . (فرهنگ فارسی معین ) : در پیش هر دو هر دو دکاندار آسمان استاده اند هر چه فروشند می خرند. <p class="author
حسام الدین جاندارلغتنامه دهخداحسام الدین جاندار. [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) از اکابر شیراز در سده ٔ هشتم بوده است و در جنگی که میان شیخ ابواسحاق و امیر مبارزالدین محمد در کرمان واقع شد، وی که در سپاه شیخ ابواسحاق بود به دست شاه شجاع اسیر گردید. (تاریخ عصر حافظ غنی صص 93-<span
حسن جاندارلغتنامه دهخداحسن جاندار. [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) یکی از امرای شاهرخ پسر تیمور گورکان بود. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 445 و 565).
حسین جاندارلغتنامه دهخداحسین جاندار. [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ )یکی از امرای شاه شجاع فرمانروای شیراز در قرن هشتم هجری . رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 168 و 170 شود.