اندرزگولغتنامه دهخدااندرزگو. [ اَ دَ ] (نف مرکب ) واعظ. ناصح . مذکر. پند دهنده . نصیحت گو. (یادداشت مؤلف ).
اندرجولغتنامه دهخدااندرجو. [ اَ دَ ] (اِ) درخت زبان گنجشک . (ناظم الاطباء). این لغت هندی است بفارسی زبان گنجشک و بعربی لسان العصافیر و بشیرازی تخم اهر خوانند. (از مخزن الادویه بنقل آنندراج ).
اندرزالغتنامه دهخدااندرزا. [ اَ دَ ] (اِ) گاو زهره را گویند و آن سنگی است که در میان زهره ٔ گاو یا شیردان او متکون میشود و آنرا بعربی حجرالبقر گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج )(هفت قلزم ). گاو زهره . گاوزن . پادزهر گاوی . گاو زهرج . خرزةالبقر. و رجوع به حجرالبقر و گاو زهره شود.<b
گوییلغتنامه دهخداگویی . (ص نسبی ) منسوب به گوی . به شکل گوی . چون گوی . از گوی ، یعنی مدور. مانند گوی . (انجمن آرا) (آنندراج ). گرد. (ناظم الاطباء). کروی : سراسر سپهران گویی ، و ویژه و پاکند و مرده نمیشوند و همیشه گردنده اند. (نامه ٔشت مهاباد از انجمن آرا). || (ق ) به